موضوع: دلاورانی که قبل عاشورا به سپاه امام حسین (سلام الله علیه) پیوستند!
برنامه حبل المتین 07-05-1403
فهرست مطالب این برنامه:
دلاورانی که قبل از عاشورا به سپاه امام حسین پیوستند!
برخی از اصحاب امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که علم غیب داشتند!
یک نکته شگفت انگیز درباره «عمار بن ابی سلامه همدانی»!
نمونه هایی از افرادی که در شب و روز عاشورا به سپاه امام پیوستند!
توضیحی در بیان اسامی شهدای کربلا در کتب تاریخی
جریان شنیدنی پیوستن «حر بن یزید ریاحی» به لشگر امام در روز عاشورا
مجری:
بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم افوض أمری إلی الله إن الله بصیر بالعباد حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر و سلامٌ قولا من رب الرحیم
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و الأئمة المعصومین (علیهم السلام)
سلام و درود خدمت شما دوستان عزیز و همراهان گرانقدر، خانمها و آقایان محترم، عزیزان دلی که «شبکه جهانی حضرت ولی عصر» و برنامه زنده «حبل المتین» را در یک یکشنبه شبی دیگر برای دیدن انتخاب کردید. خیلی خوش آمدید به برنامه خودتان.
عزاداریهایتان هم قبول باشد. الحمدلله رب العالمین که تا این روز از ماه محرم که بیست و دومین روز از ماه عزای حضرت سیدالشهدا را پشت سر گذاشتیم و در آستانه شهادت امام سجاد (علیه السلام) هستیم، مجالس و محافل عزاداری برپاست.
ایستگاههای صلواتی، مجالس خانگی، هیئتها دهه به دهه برپا هست تا پایان ماه صفر و اربعین امام حسین (علیه السلام). چقدر مجلس و روضه امام حسین شیرین و لذتبخش است و اصلاً زنده بودن ما به همینهاست. اگر نفس میکشیم به عشق حضرت ابا عبدالله الحسین و گریه و روضه امام حسین است.
عزاداری امام حسین هرچند به ظاهر ممکن است غم و گریه باشد، اما در واقعیت برای شیعیان و محبان و ارادتمندان به حضرت سیدالشهدا نشاط روحی ایجاد میکند. ان شاءالله که قبول باشد.
امشب هم با افتخار با شما و در کنار شما هستیم. طبق معمول برنامههای «حبل المتین» بخشی از برنامه مباحثی را داریم که تقدیم حضور شما خواهیم کرد. طبق معمول بخشی از برنامه هم به مخاطبین و بینندگان ما اختصاص دارد.
ما بارها گفتیم تفاوتی نمیکند که چه عزیزی میخواهد روی خط ارتباطی بیاید. عزیزان شیعه ما باشد یا عزیزان اهل سنت باشند یا آقایان و علمای وهابی باشند برای ما فرقی نمیکند.
اگر مولویهای اهل سنت یا مجریان و گویندگان وهابی روی خط بیایند ما پاسخگوی آنها هستیم. در هر صورت این شبکه آزاد هست برای هرکسی که حرفی برای گفتن دارد یا سؤال و شبههای دارد و میخواهد بحث و مناظره کند.
ما در خدمتشان هستیم و اولویت هم با عزیزان اهل سنت و آقایان وهابی است. یعنی اگر بین عزیز اهل سنت یا آقای وهابی یا عزیز شیعهای در طرح کردن سؤال مقایسه صورت بگیرد، اولویت با عزیزان سنی و آقایان وهابی است که سؤال بپرسند.
ان شاءالله در فرصت مناسب تلفنها زیرنویس میشود تا دوستان بتوانند تماس بگیرند و سؤال خود را مطرح کنند.
امشب هم توفیق داریم در محضر استاد عزیز و بزرگوارمان حضرت آیت الله حسینی قزوینی باشیم. حضرت استاد سلام علیکم و رحمة الله، عزاداریهایتان قبول، خوش آمدید؛
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
السلام علیک یا بقیة الله فی أرضه السلام علیک یا میثاق الله الذی أخذه و وکده السلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه السلام علیک یا صاحب المرئی و المسمع فما کان لنا شیء الا و انتم له السبب و الیه السبیل
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته؛ خدمت همه بینندگان عزیز و گرامی خالصانهترین سلامم را تقدیم میکنم و موفقیت روزافزون برای همه گرامیان از خداوند منّان خواهانم.
خدا را به آبروی حضرت سیدالشهدا و اهلبیت گرامیش سوگند میدهیم عزاداریها را از همه ما به شایستگی قبول کند و پاداش ما را فرج موفور السرور مولایمان حضرت بقیة الله الأعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) قرار بدهد.
ما طبق برنامه همیشگی یادی از حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) میکنیم که این روزها از همه بیشتر عزادار است.
به قول معروف تا کسی مادر نباشد، نمیداند که غم از دست دادن فرزند با لب تشنه و شهید شدن و اسب تاختن بر جنازهاش و به اسارت بردن فرزندانش چه دردی دارد. تمامی اینها بر قلب مقدس حضرت صدیقه طاهره خیلی سنگین است.
در گلشن رسالت آتش زبانه میزد * گل گشته بود خاموش، بلبل زبانه میزد
وقتی که باغ میسوخت صیاد بی مروت * مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را * دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه میزد
با چشم خویش دیدم مظلومی پدر را * از نالهای که مادر در آستانه میزد
و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون
مجری:
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین
حضرت استاد خیلی متشکرم که مثل همیشه با نام و یاد حضرت صدیقه طاهره، فاطمه شهیده، صاحب عزای این شبها و روزها، برنامه را آغاز کردید.
همانطور که عزیزان در یاد و خاطر شریفشان هست ما در هفته گذشته و هفتههای قبل مباحث عاشورا را مطرح کردیم و رسیدیم به موضوع ریزشها و رویشها در واقعه عاشورا و کربلا و داستان امام حسین (علیه السلام).
ما اشاره به ریزشها کردیم. کسانی که حتی روز عاشورا و آن لحظه سخت در میانه لشکر آمدند و جنگ کردند و تعدادی را هم به درک واصل کردند، اما از امام حسین اجازه گرفتند و رفتند و آن سعادت بزرگ را از دست دادند.
ما در مورد ریزشها صحبت کردیم و قول دادیم که در برنامه بعد در مورد رویشها صحبت کنیم. کسانی که آمدند و به خیمه امام حسین وارد شدند و به حضرت سیدالشهدا پیوستند. حضرت استاد قبل از عاشورا چه کسانی به سپاه امام حسین (علیه السلام) آمدند و متصل شدند؟!
دلاورانی که قبل از عاشورا به سپاه امام حسین پیوستند!
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله
أفوض أمری إلی الله إن الله بصیر بالعباد حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر یا أبا صالح المهدی ادرکنی
کسانی که قبل از عاشورا به سپاه امام حسین پیوستند، بعضی در مسیر بودند و بعضی افراد در شب عاشورا و روز عاشورا به امام حسین پیوستند. در رأس کسانی که قبل از عاشورا به سپاه امام حسین پیوستند «زهیر بن قین» بود.
در حقیقت او یک تفکر ضد علوی داشت و عثمانی بود و طرفدار عثمان بود و نسبت به حضرت امیرالمؤمنین بغض و کینه داشت و در مسیر تلاش میکرد با حضرت سیدالشهدا در یک محل اتراق نکند. لذا او در یک منزلی که هیچ راه چارهای نبود، در برابر خیمه امام حسین با فاصلهای خیمه زد.
اجازه بدهید از باب الزام خصم هم که باشد، مطلبی از کتاب «تاریخ طبری» بیاوریم. ملاحظه کنید برای بعضی افراد چه توفیقاتی حاصل میشود.
ما و اهل سنت در روایت داریم که رسول اکرم فرمودند: چه بسا افرادی یک عمر عمل صالح انجام میدهند، اما در آخر عمر ورق برمی گردد و با مرگ فساق و مشرکین و فجار از دنیا میروند و عاقبت به شر میشوند. بعضی افراد هم عمری کارهای نادرست انجام میدهند، اما یک مرتبه ورق برمی گردد و عاقبت به خیر میشوند.
خداوند استاد ما آیت الله شاه آبادی را بیامرزد. ایشان بارها میفرمودند: روز آخر، عمر بن سعد به یکی از سپاهیان دستور داد که سر امام حسین را از تن جدا کند. او شمشیر را برداشت تا بیاید سر امام حسین را جدا کند که حضرت سیدالشهدا نگاهی به او انداخت و فرمود: آیا مثل تو میخواهد دستش را به خون من آلوده کند؟!!
نمیدانم نگاه امام حسین با این شخص چکار کرد که با همان شمشیری که آمده بود سر امام حسین را جدا کند، برگشت با سپاه عمر بن سعد جنگید و به شهادت رسید. ظاهراً او آخرین نفر یا یکی مانده به آخرین نفری بود که در کربلا به شهادت رسید.
بنابراین یکی از بهترین و مهمترین دعاهایمان در قنوت و سجده آخر نماز و عزاداری و زمانی که حالمان منقلب میشود، این باشد که از خدا بخواهیم ما را عاقبت بخیر کند. جوجه را آخر پاییز میشمارند. الآن هیچ چیزی ملاک نیست.
به عنوان مثال دوستی داشتیم از قبل انقلاب با ما بود. ایشان در تابستان گرم بالای پشت بام مدرسه فیضیه میرفت و زیارت عاشورا را با صد لعن و سلام میخواند. در مقابل دیدیم که یک باره ورق برگشت و عمامه را کنار گذاشتند و با یک خانم بی حجاب ازدواج کرد و رفت!!
ما از ماجرای ایشان مبهوت ماندیم. آن توفیقات و زیارت عاشورا و گریهها هیچکدام از او دستگیری نکرد. یک مرتبه اتفاقاتی در زندگی انسان می افتد که انسان را دگرگون میکند.
(إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْراً)
خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.
سوره طلاق (65): آیه 3
این آیه بسیار آیه تکان دهندهای است. خداوند عالم آنچه اراده کند انجام میدهد و کسی نمیتواند جلوی اراده خداوند را بگیرد، اما هرچه در دنیاست اندازه و سبب و مسبب دارد. بدون علت کاری در دنیا انجام نمیشود.
(قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْراً)
خداوند عالم برای هرچیزی مقدری درست کرده است. اگر فردی در آخر عمر با یک نگاه امام حسین برمی گردد و به شهادت میرسد، قطعاً در زندگیاش کار خیری انجام داده بود. قطعاً احترام پدر و مادر کرده بود یا از کسی دستگیری کرده بود. قطعاً اتفاقی در زندگیاش افتاده بود.
فرد دیگر «سید ابوالفضل برقعی» است. ان شاءالله خداوند آنطور که شایسته است با او برخورد کند. او بیش از سی جلد کتاب در دفاع از اهلبیت (علیهم السلام) نوشت، اما به خاطر یک مسئله جزئی، سنی و سپس وهابی و دشمن اهلبیت شد.
او اولین و آخرین کسی بود که کتاب «منهاج السنة» اثر «ابن تیمیه» را به فارسی ترجمه کرد و سی و پنج کتاب علیه تشیع و اهلبیت نوشت!! نقل شده است که او در اواخر عمر توبه کرد، اما نمیدانیم توبه تا چه اندازه تأثیر دارد. ما کاری با این قضایا نداریم.
کتاب «تاریخ طبری» جلد سوم در شرح حال «زهیر بن قین» نقل میکند با وجود اینکه ایشان عثمانی مسلک بود، از قول همسرش «دلهم بنت عمرو» مینویسد: وقتی که ما در برابر خیمه امام حسین خیمه زده بودیم، یک نفر از طرف امام حسین آمد گفت: از طرف امام حسین آمدم تا تو را به خیمه حضرت دعوت کنم. ما مشغول غذا خوردن بودیم و آنچنان شوکه شدیم که لقمهها از دستانمان افتاد.
«حتی کأننا علی رؤوسنا الطیر»
احساس کردیم بالای سرمان مرغهایی هست که میخواهند جان ما را بگیرند.
گاهی اوقات زنان مانع راه همسر خود میشوند و او را از رفتن در مسیر حق منحرف میکنند، اما گاهی اوقات زنانی هستند که راه را باز میکنند. «زهیر بن قین» مبهوت مانده بود که همسرش گفت:
«أیبعث إلیک ابن رسول الله ثم لا تأتیه»
آیا وقتی که فرزند پیغمبر تو را خواسته است نمیخواهی نزد حضرت بروی؟!
«سبحان الله لو أتیته فسمعت من کلامه»
سبحان الله. برو ببین که امام حسین چه فرمایشی دارد.
کلام همسرش آنچنان «زهیر بن قین» را منقلب کرد که خدمت امام حسین آمد. شاید چند دقیقه بیشتر نزد حضرت نماند، اما در حالی برگشت که «طبری» مینویسد:
«مستبشرا قد أسفر وجهه»
آنچنان خوشحال بود که خوشحالی از تمام سیمایش نمایان بود.
«قالت فأمر بفسطاطه وثقله ومتاعه»
همسرش می گوید: زهیر گفت: عمودهای خیمه را باز کنید و نخها را ببندید.
«فقدم وحمل إلی الحسین»
سپس مینویسد:
«ثم قال لامرأته أنت طالق الحقی بأهلک فإنی لا أحب أن یصیبک من سببی إلا خیر»
زهیر به همسرش گفت: من تو را طلاق دادم، نزد خانوادهات برو. نمیخواهم به خاطر من به دردسر بیفتی.
تاریخ الطبری، اسم المؤلف: لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، ج 3، ص 302، باب ذکر الخبر عن مسیره إلیها وما کان من أمره فی مسیره لک
البته تاریخ در اینجا ساکت مانده است. من ندیدم جایی نوشته باشد که همسر «زهیر» به طرف خانوادهاش برگشت یا همراه او آمد.
ظاهر قضیه این است که چنین خانمی که همسرش را برای پیوستن به امام حسین تشویق میکند، بعید است خودش از سپاه امام حسین و اهلبیت حضرت جدا شود!
«زهیر» آمد و جزو کسانی بود که در کربلا در رکاب حضرت سیدالشهدا به شهادت رسید و شب عاشورا هم حماسه آفرید. او جزو کسانی بود که میگفت:
«والله لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی اقتل کذا ألف قتلة»
به خدا سوگند اگر هزار بار کشته شوم دوباره زنده شوم از تو دست برنمی دارم.
تاریخ الطبری، اسم المؤلف: لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، ج 3، ص 315، باب ذکر الخبر عما کان فیها من الأحداث
برخی از اصحاب امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که علم غیب داشتند!
دومین شخصی که در تاریخ میدرخشد، «حبیب بن مُظاهر» است. «مَظاهر» غلط است، زیرا ما صیغه «مَظاهر» نداریم.
ایشان یکی از اصحاب پیغمبر اکرم و اصحاب امیرالمؤمنین بود و در تمام جنگها اعم از جنگ صفین و جنگ جمل و جنگ نهروان در کنار حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) بود. نقل شده است که ایشان عضو «شرطة الخمیس» بود. «شرطة الخمیس» به معنای نیروی ضربتی است که گوش به فرمان امام است. نیروهای ویژه چشمشان تنها به لبهای امیرالمؤمنین بود.
«مرحوم شیخ مفید» در کتاب «الإختصاص» روایتی از قول امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که حضرت فرمودند «حبیب بن مُظاهر» به همراه «عمرو بن حمیق» و «میثم تمار» و «رشید حجری» همگی عضو «شرطة الخمیس» بودند.
جالب اینجاست که «حبیب بن مُظاهر» از نظر کمالات به جایی رسیده بود که حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به او علم گذشته و آینده و علم غیب عنایت کرده بود. او حافظ قرآن کریم بود و نقل شده است هرشب یک مرتبه قرآن کریم را ختم میکرد.
لازم به ذکر است که ما چهار کتاب رجالی داریم. «رجال کشی»، «رجال شیخ طوسی»، «فهرست شیخ طوسی» و «رجال نجاشی». در کتاب «رجال کشی» صفحه 78 جلد اول نقل شده است که «فضیل بن زبیر» میگوید: روزی «میثم تمار» سوار اسب بود و داشت میرفت که با «حبیب بن مظاهر اسدی» اسبهایشان روبروی هم آمد. آنها با همدیگر شروع به حرف زدن کردند؛
«حَتَّی اخْتَلَفَ أَعْنَاقُ فَرَسَیهِمَا»
به طوری که اسبها هم گردن به گردن همدیگر گذاشته بودند.
«حبیب بن مُظاهر» گفت: دارم مرد بزرگی را میبینم که دو طرف صورتش مو ندارد و در دار الأزرق خربزه فروشی میکند.
«قَدْ صُلِبَ فِی حُبِّ أَهْلِ بَیتِ نَبِیهِ (ع) وَ یبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَی الْخَشَبَة»
او را در محبت اهلبیت به دار میزنند و شکم او را به چوب میخ میزنند.
بنده مطلبی را در خصوص «وَ یبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَی الْخَشَبَة» خدمت دوستان عرض کنم. امروز وقتی میخواهند کسی را اعدام کنند، طنابی به گردن او میبندند و بالا میکشند و سریع تمام میکند.
در زمان سابق این چنین نبود. در زمان سابق وقتی میخواستند کسی را اعدام کنند، تخته بزرگی را میآوردند و دستها و پاهایشان را با میخ به تخته میزدند و از چوب یا درخت آویزان میکردند و شخص در اثر خون ریزی یا فشار میخ از دنیا میرفت.
بنابراین وقتی «میثم» را بالای چوبه دار به تخته زدند، هنوز رمق داشت و شروع به حرف زدن از امیرالمؤمنین کرد و گفت: ای مردم! در چند لحظهای که من زنده هستم، بیایید از امیرالمؤمنین برایتان بگویم.
«عمرو بن حریث» همان شخصی که خلیفه دوم به خاطر او متعه را حرام کرد، دوان دوان به «عبیدالله بن زیاد» گفت: خانهات ویران! اگر «میثم تمار» بخواهد صحبت کند، تمام مردم کوفه را علیه تو میشوراند. دستور دادند زبان «میثم تمار» را هم بریدند.
بنابراین «حبیب بن مظاهر» به «میثم تمار» میگوید: میبینم تو را به خاطر محبت اهلبیت بر تختهای زدند و از درختی آویزان میکنند!! «میثم تمار» گفت: من هم تو را میبینم؛
«أَحْمَرَ لَهُ ضَفِیرَتَان»
به صورت پیرمردی که گیسوانش را از پشت دو رشته کرده و بسته است.
«یخْرُجُ لِینْصُرَ ابْنَ نَبِیهِ فَیقْتَل»
در نصرت فرزند پیغمبر اکرم قیام میکند و کشته میشود.
«وَ یجَالُ بِرَأْسِهِ بِالْکوفَةِ»
و سر او را هم در کوچههای کوفه میچرخانند!
«ثُمَّ افْتَرَقَا»
سپس رفتند.
«فَقَالَ أَهْلُ الْمَجْلِسِ مَا رَأَینَا أَحَداً أَکذَبَ مِنْ هَذَینِ قَالَ»
کسانی که در آن جمع بودند، گفتند: ما دروغگوتر از این دو نفر ندیدیم.
«فَلَمْ یفْتَرِقْ أَهْلُ الْمَجْلِسِ حَتَّی أَقْبَلَ رُشَیدٌ الْهَجَرِی فَطَلَبَهُمَا»
سپس رشید هجری آمد و سراغ میثم تمار و حبیب بن مظاهر را گرفت.
«فَسَأَلَ أَهْلَ الْمَجْلِسِ عَنْهُمَا فَقَالُوا: افْتَرَقَا وَ سَمِعْنَاهُمَا یقُولَانِ کذَا وَ کذَا»
اهل مجلس گفتند که آنها رفتند و مطالبی که از آنها شنیده بودند را هم نقل کردند.
«فَقَالَ رُشَیدٌ رَحِمَ اللَّهُ مِیثَماً نَسِی وَ یزَادُ فِی عَطَاءِ الَّذِی یجِیءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَمٍ ثُمَّ أَدْبَرَ»
رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، اما مطلبی را فراموش کرد بگوید. حاکم هرسال صد درهم به گرداننده سر حبیب در کوفه پاداش میدهد.
«فَقَالَ الْقَوْمُ هَذَا وَ اللَّهِ أَکذَبُهُمْ»
اهل مجلس گفتند: این دروغگوتر از آن دو نفر است.
قضیه گذشت و «حبیب بن مظاهر» در سال 61 به کربلا رفت. ما دیدیم:
«وَ هُمْ یعْرَضُ عَلَیهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَال»
این دو نفر چقدر اموال به آنها پیشنهاد کردند.
«فَیأْبَوْنَ وَ یقُولُونَ لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِنْ قُتِلَ الْحُسَینُ وَ مِنَّا عَینٌ تَطْرِفُ حَتَّی قُتِلُوا حَوْلَهُ»
آنها رد کردند و گفتند: اگر این اموال را قبول کنیم و فردا در قتل امام حسین سهیم باشیم، نزد پیغمبر اکرم شرمنده خواهیم شد.
رجال الکشی- إختیار معرفة الرجال، نویسنده: کشی، محمد بن عمر، محقق / مصحح: طوسی، محمد بن الحسن / مصطفوی، حسن، ص 78، ح 133
ما بعد از این قضیه هم شاهد بودیم که «میثم تمار» را به دار زدند و هم سر بریده «حبیب بن مظاهر» را در کوچههای کوفه میچرخاندند. یاران اهلبیت (علیهم السلام) از همه چیز باخبر بودند.
بازهم در کتاب «رجال کشی» نقل شده است که وقتی «میثم تمار» خدمت امیرالمؤمنین میرسد، حضرت به او میفرماید: چه حالی داری وقتی به خاطر ولایت ما دستت را میبرند؟! او گفت: مسئلهای نیست.
امیرالمؤمنین فرمود: پایت را هم میبرند. او گفت: مسئلهای نیست. امیرالمؤمنین فرمود: زبانت را هم میبرند. وقتی به اینجا رسید، «میثم تمار» گفت: آقاجان! مگر دست و پا و زبان من لیاقت فدایی در مسیر ولایت شما را دارد؟!!
منظور او این بود که دست و پا و زبان من قابل این را ندارد که بخواهم در راه ولایت تو فدا شود. «میثم تمار» در زندان بود و موفق نشد به کربلا بیاید. زمانی که «عبیدالله بن زیاد» او را آورد، دستور داد که از امیرالمؤمنین برائت بجوید اما او سرپیچی کرد. «عبیدالله» از او پرسید: علی بن أبی طالب درباره تو چه گفته است؟!
«میثم تمار» گفت: حضرت فرموده است که در راه ولایتش، تو دست و پا و زبان مرا قطع میکنی. «عبیدالله» به او گفت: برای اینکه ثابت کنم علی بن أبی طالب دروغ گفته است دست و پای تو را قطع میکنم، اما زبان تو را قطع نمیکنم.
قضیه به آنجا رسید که وقتی آمدند و به «عبیدالله» خبر دادند که او چنین میگوید، او به جلاد گفت: زبان «میثم تمار» را هم قطع کن.
«رشید هجری» و «حجر بن عدی» و امثال آنها بودند که خونشان ولایت را آبیاری کرد. اگر آنها نبودند، معلوم نبود که از تشیع و ولایت چیزی باقی بماند. من بارها گفتهام که مذهب تشیع از لا به لای خون و شکنجه بیرون آمده و به ما رسیده است.
تصور آن هم برای ما امکان پذیر نیست که تعدادی زن و کودک در یک روز بیش از هفتاد داغ عزیز ببینند و آن بزرگواران را با وضع فجیعی در مجالس ببرند و شهر به شهر بگردانند.
اهلبیت (علیهم السلام) از ترس عدهای نمیتوانستند روزها راه بروند و شبها راه میرفتند. لشکریان عمر بن سعد به اهلبیت امام حسین تازیانه میزدند و حتی به آن بزرگواران فرصت گریه کردن نمیدادند.
این زجرها و شکنجهها بود که توانست درخت پژمرده اسلام را که بنی امیه که در آتش جهنم معذب هستند را آبیاری کند.
«لعبت هاشم بالملک بلا * ملک جاء ولا وحی نزل »
شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، اسم المؤلف: عبد الحی بن أحمد بن محمد العکری الحنبلی، دار النشر: دار بن کثیر- دمشق - 1406 هـ، الطبعة: ط 1، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ج 1، ص 69، باب سنة إحدی وستین
اینها بود که تشیع را برای ما احیا کند. «مسلم بن عوسجه» فرزندی به نام خلف دارد که صحابی پیغمبر اکرم است. بعد از شهادت حضرت مسلم و هانی خانوادهاش آنها را مخفی کردند و نگذاشتند آنها بیرون بیایند.
آنها شبانه از دیوار کوفه بیرون آمدند و خودشان را به امام حسین (علیه السلام) رساندند. یکی از کسانی که قبل از عاشورا به امام حسین پیوست، «مسعود بن حجاج تمیمی» و فرزندش «عبدالرحمن» است. آنها هم داستان بسیار مفصلی دارد.
فرد دیگر «عبدالله بن بشیر خثعمی» است. او برای قتل امام حسین در سپاه حضرت آمده بود. «حبیب بن مظاهر» صحابی پیغمبر اکرم و یار امیرالمؤمنین بود. «مسلم بن عوسجه» و دیگران هم همینطور، اما افرادی نظیر این شخص در کوفه بودند و با سپاه عبیدالله بن زیاد به کربلا آمدند و برای قتل امام حسین آمده بودند.
وقتی که آنها در کربلا آمدند و دیدند در یک طرف فرزند پیغمبر اکرم است و در طرف دیگر سپاه عبیدالله بن زیاد است، قبل از هفتم محرم یعنی در ایام المهادنه از سپاه عبیدالله جدا شدند.
ایام مهادنه سوم تا هفتم محرم است؛ ایامی که بین امام حسین و عمر بن سعد نامههایی ردوبدل میشد. حتی تا پاسی از شب با همدیگر صحبت میکردند.
نقل شده است بعضی از جاسوسان به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که عمر بن سعد مخفیانه با امام حسین صحبت میکند و جلساتی تا پاسی از شب دارد. عبیدالله بن زیاد نامه نوشت که اگر نمیخواهی جنگ کنی، ما به جای تو کسی دیگر را برای جنگ با امام حسین بفرستیم.
فرد دیگر «قاسم بن حبیب» هم در ایام مهادنه یعنی قبل از هفتم محرم در سپاه عمر بن سعد بود، اما قبل از هفتم محرم جدا شد و خدمت امام حسین رسید.
یک نکته شگفت انگیز درباره «عمار بن ابی سلامه همدانی»!
شخص دیگر «عمار بن ابی سلامه همدانی» است که داستان زیبایی دارد. «شیخ طوسی» ایشان را جزو اصحاب امام حسین به شمار آورده است. ایشان هم در کوفه بودند.
در کتاب «أنساب الأشراف» اثر «بلاذری» جلد سوم صفحه 180 نقل شده است که «عمار بن أبی سلامه» در صفین و نهروان با امیرالمؤمنین بود. وقتی که از کوفه بیرون آمد، در نخیله بیرون کوفه عبیدالله بن زیاد سپاهی را بسیج کرده بود تا کسی به امام حسین نپیوندد و کسانی که آماده میشوند را به کربلا بفرستند.
این شخص با پانصد نفر از سپاهیان عبیدالله بن زیاد که داشتند به طرف نخیله جدا میشدند درگیر شد و به تنهایی آنها را شکست داد. او اسبش را نواخت و به کربلا آمد و به سپاه امام حسین پیوست.
فردا هم اینها میخواهند پای حساب بیایند و هم ما میخواهیم پای حساب برویم. وقتی انسان این قضایا را میشنود، از خودش خجالت میکشد. ما برای امام حسین چه کردیم و این افراد چه کردهاند؟!
اگر ما در کربلا بودیم چکار میکردیم؟! نهایتاً به منزل میرفتیم و میگفتیم: حال که نمیگذارند برویم، اهل و عیالمان در امان باشد و خودمان هم استراحت کنیم. نهایتاً بعدها هم همانند «سلیمان بن صرد خزاعی» توبه میکنیم!!
«سلیمان بن صرد خزاعی» و دیگران که ماندند هم فردا نزد حضرت فاطمه زهرا میآیند و «عمار بن أبی سلامه» هم با سربلندی نزد حضرت صدیقه طاهره میآید.
حال ما کاری نداریم. روح «سلیمان بن صرد خزاعی» شاد باشد. همین اندازه که عذاب وجدان گرفت و برای جبران مافات آمد و خواست کاری انجام بدهد هم خوب است. حال او نتوانست کاری انجام دهد، اما همین اندازه که وجدان بیداری داشت و متنبه شد خوب است.
«عمار بن ابی سلامه همدانی» با سپاهیان عمر بن سعد درگیر شد و آنها را به درک واصل کرد. او به کربلا آمد و به امام حسین پیوست. ظاهراً او جزو کسانی بود که قبل از ظهر به شهادت رسید.
نقل شده است چهل و هفت نفر از سپاهیان امام حسین در حمله اول به شهادت رسیدند. «عمار بن ابی سلامه همدانی» جزو همان چهل و هفت نفر بود که در حمله اول به شهادت رسید.
شخص دیگر «عبدالله بن عمیر» هست که این هم داستان زیبایی دارد. انسان وقتی تاریخ را ورق می زند، از خواندن آن لذت میبرد. نقل شده است که به او گفتند: امام حسین به کربلا آمده است و کمک میخواهد. او گفت:
«و اللّه لقد کنت علی جهاد أهل الشرک حریصا»
به خدا خیلی دوست داشتم در رکاب پیغمبر اکرم با مشرکین میجنگیدم.
«و انی لأرجو أن لا یکون جهاد هؤلاء الذین یغزون ابن بنت نبیهم أیسر ثوابا عند اللّه من ثوابه ایای فی جهاد المشرکین!»
من گمان نمیکنم در رکاب امام حسین جنگیدن با سپاه یزید کمتر از جنگیدن در رکاب رسول الله با مشرکین باشد.
معرفت را ببینید! این معرفت ارزش دارد. این معرفت شاید بسیار بالاتر از شهادت است. ارزشها به معرفت است.
او نزد همسرش آمد و قضیه را تعریف کرد. همسرش گفت: نظر بسیار خوبی داری. جنگیدن در رکاب امام حسین کمتر از جنگیدن در رکاب رسول الله نیست.
«و اخرجنی معک!»
من را هم با خودت ببر.
وقتی انسان این مطالب را میخواند، میبیند که این افراد دنیای دیگری داشتند.
«فخرج بها لیلا حتی آتی حسینا [علیه السّلام]»
او شبانه به همراه همسرش خارج شد و به امام حسین پیوست.
وقعة الطفّ، نویسنده: ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، محقق / مصحح: یوسفی غروی، محمد هادی، ص 217، پ 3
ملاحظه کنید با وضعی که کوفه داشت و اطراف کوفه مملو از مأموران حکومتی بود و مأمور گذاشته بودند تا کسی آن طرف نرود، با همسرش از آنجا رد شد. قطعاً رد شدن از سپاهیان عبیدالله و رسیدن به کربلا به این سادگی نبود.
ایشان به کربلا آمد و جزو کسانی بود که در مراحل اول به شهادت رسید. اینها بخشی از کسانی است که قبل از شب عاشورا خداوند عالم به آنها توفیق داد به امام حسین پیوستند و نامشان در تاریخ جاودانه ماند.
ما بعد از هزار و چهارصد سال وقتی نام و شهر حال این بزرگان را میخوانیم به حالشان حسرت میخوریم.
مجری:
حسین جان! اگر ما در کربلا نبودیم، اما این آرزو و خواسته ماست که خدا ما را با شما محشور کند. ملاحظه کنید وقتی ما زیارت امام حسین و زیارت عاشورا میخوانیم یا سلام میدهیم، به اصحاب حضرت سلام میدهیم. امام زمان و ولی خدا هم به اصحاب امام حسین سلام میدهد، آن هم در زیارت ناحیه با واژهها و کلماتی که حضرت به کار برده است.
این جایگاه و مقام و منزلتی است که خداوند متعال به صحابه و یاران امام حسین (علیه السلام) عنایت کرده است. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: در عالم اصحابی بهتر از اصحاب و یاران من وجود ندارد. خداوند عالم این لطف و عنایت و مرحمت را شامل حال این بزرگان کرده است.
معرفت و شناختی که اصحاب امام حسین داشتند، باعث شد که امام حسین را انتخاب کنند و در راه حضرت سیدالشهدا به شهادت برسند.
ما در کنارتان و با شما هستیم. یادآوری میکنم عزیزانی که مایل هستند تماس بگیرند اعم از شیعه و اهل سنت و وهابیت ما در خدمتشان هستیم و تلفنهایشان را هم پاسخ میدهیم. البته بحثمان هم همچنان ادامه دارد.
کسی که مولا و اربابش حضرت سیدالشهدا را انتخاب میکند، دیگر نمیتواند کسی دیگر را انتخاب کند.
در طریق عاشقی کفر است در یک دل دو مهر * بهر یک تن زشت میباشد دو تا سر داشتن
دلی که مملو از محبت امیرالمؤمنین و امام حسین است، نمیشود دیگران در آن راه داشته باشد. اهلبیت (علیهم السلام) همگی نورٌ واحد هستند.
دیگران نمیتوانند جایگزین شوند. شیاطین و دشمنان اهلبیت که با آن بزرگواران زاویه داشتند نمیتوانند در این دل راه پیدا کنند.
ان شاءالله دلهایتان که لبریز از عشق و ارادت و محبت به اهلبیت عصمت و طهارت است، همچنان نورانی بماند. ان شاءالله پای امام حسین و پای امیرالمؤمنین و پای اهلبیت باقی بمانیم.
در سؤال قبلی من از استاد پرسیدم رویشهایی که در کربلا داشتیم قبل از عاشورا چه کسانی بودند که آمدند و به سپاه امام حسین پیوستند و سعادتمند شدند.
مباحثی که استاد به صورت مختصر به آن اشاره کردند واقعاً شیرین و لذتبخش است. چقدر خوب است که این قضایا داستان شود و اینها فیلم و سریال شود.
البته کارهایی انجام شده است، اما بازهم کم است. ما سریال «مختارنامه» را داریم، اما آنها در مقطعی است که بعد از واقعه عاشورا را بیشتر نشان میدهد.
البته واقعه عاشورا هم در این فیلم هست، اما این کارها برای داستان نوشتن و کتاب نوشتن و فیلم و سریال ساختن خیلی جای کار دارد.
حال میخواهیم ببینیم شب عاشورا چه کسانی از سپاه عمر بن سعد و یزید (لعنت الله علیهم) به سپاه امام حسین پیوستند چه کسانی بودند.
نمونه هایی از افرادی که در شب و روز عاشورا به سپاه امام پیوستند!
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
قبل از عاشورا میدان باز بود. درست است که در کوفه سختگیریهایی بود. در کربلا هم در ایام مهادنه نه جنگ بود و نه صلح بود، اما شب عاشورا موقعیت خطیر است. شب عاشورا رسماً اعلام جنگ کردند و دو شبانه روز آب را بستند.
بعد از اینکه بحثمان به پایان رسید در خصوص نمونه سلاحهایی که عبیدالله بن زیاد دستور داد آماده کردند و به کربلا آوردند صحبت خواهیم کرد. این قضیه خود داستان مفصلی دارد.
عبیدالله بن زیاد از اوایل محرم به آهنگران کوفه دستور داد کارهای خود را تعطیل کنند و نیزه و شمشیر آغشته به زهر درست کنند. ان شاءالله مدارک این صحبتها را از منابع اهل سنت میآورم.
اهلبیت (علیهم السلام) با سلاحهای معمولی جنگ میکردند، اما سپاهیان عبیدالله بن زیاد از نظر تجهیزات بسیار پیشرفته بودند. در حقیقت پیشرفتهترین تجهیزات آن روز در سپاه عبیدالله بن زیاد بود.
یکی از مسائلی که بسیار کم به آن پرداخته شده است، تجهیزات نظامی پیشرفته ای بود که سپاه عبیدالله بن زیاد به کربلا آوردند.
نمونهای از آنها تیرهای زهرآلود بود که وقتی میزدند، طرف مقابل هرچند کوچکترین زخمی برمی داشت زهر در بدن او اثر میگذاشت و او را از توان میانداخت.
در رابطه با شب عاشورا «سید بن طاووس» جملهای دارد که ما نتوانستیم این آمار را به دست بیاوریم. در کتاب «لهوف» نقل شده است که ایشان مینویسد:
«وبات الحسین علیه السلام وأصحابه تلک اللیلة ولهم دوی کدوی النحل»
اصحاب امام حسین در آن شب مشغول دعا و مناجات بودند، همانند زنبور عسلی که وز وز میکند صدای وز وز دعاهای اهلبیت فضا را پر کرده بودند.
«ما بین راکع وساجد وقائم وقاعد»
یکی در رکوع بود، یکی در سجده بود، یکی ایستاده بود و یکی نشسته بود.
«فعبر علیهم فی تلک اللیلة من عسکر عمر بن سعد اثنان وثلاثون رجلا»
سی و دو نفر شبانه از سپاه عمر بن سعد به سپاه امام حسین پیوستند.
اللهوف فی قتلی الطفوف، نویسنده: السید ابن طاووس، ص 57، المسلک الثانی فی وصف حال القتال وما یقرب من تلک الحال
اگر ایشان اسامی این افراد را هم میآوردند خیلی خوب بود. شبانه در آن وضع آنچنانی و با آن سختگیریهای خاصی که داشتند، خیلی دشوار است.
«عبر علیهم» به معنای این است که این افراد به صورت عادی نیامدند، بلکه با یک سری ترفندهایی از سپاه عمر بن سعد جدا شدند. از طرف دیگر سپاه امام حسین مراقب بودند تا کسی به طرف آنها نیاید و شبیخون نزند.
امام حسین دستور داده بود اطراف خیمه را چال کردند و هیزم ریختند و آتش زدند و تنها یک منطقه ورودی خاصی بیشتر نداشت. در آن شب و با آن موقعیت و با آن وضع جدا شدن از سپاه عمر بن سعد و پیوستن به سپاه امام حسین بسیار کار سختی بود.
البته یکی از دانشمندان آلمانی به نام «کورت فریشلر» کتابی در رابطه با امام حسین و ایران دارد. ایشان از قول «قاضی نعمان مغربی» نقل میکند که شب دهم محرم بیست و پنج نفر از ایران به امام حسین پیوستند و در روز عاشورا شهید شدند.
ما هرچه گشتیم در کتاب «قاضی نعمان مغربی» این عبارت را ندیدیم. ایشان می گوید که سپاهیان امام حسین در روز عاشورا دویست نفر بودند، حال آنکه «شیخ مفید» و «شیخ طوسی» و بزرگان دیگر همه آوردهاند که سپاهیان امام حسین هفتاد نفر بودند.
البته ایشان یک سری حرفهایی دارد و ادعاهایی مطرح میکند، اما هیچ مدرکی هم نیست. اگر به اینترنت هم مراجعه کنید، در رابطه با «کورت فریشلر» و اینکه چه کسی هست و از کجا آمده است و کجا درس خوانده است مطلبی نیامده است.
ایشان کتابی به نام «امام حسین و ایران» نوشته است. حال ما نمیخواهیم بگوییم همه حرفهای ایشان نادرست است، اما لازم است مطلبی خدمت عزیزان بیننده عرض کنم.
بسیاری از مستشرقانی که در رابطه با اسلام و امیرالمؤمنین و پیغمبر اکرم کتاب مینویسند 95 درصد حرف راست میزنند و 5 درصد حرفهای دروغی مطرح میکنند که اعتقادات مردم را متزلزل میکند.
به عنوان مثال کتابی تحت عنوان «محمد پیغمبری که از نو باید شناخت» نوشته شده است. نویسنده این کتاب یک سری مزخرفاتی را در این کتاب آورده است که یکی از بزرگان قم کتابی تحت عنوان «محمد پیغمبر شناخته شده» را در جواب این کتاب نوشت.
لازم نیست اروپاییها پیغمبر اکرم را به ما بشناسانند، ما پیغمبر را میشناسیم! کتاب «آیات شیطانی» هم از همین روش الگو گرفت. کتابی تحت این عنوان نوشته شد و این همه فساد به پا کرد.
یکی از کسانی که در تاریخ آمده است و داستان آن در کتاب «ابصار العین فی انصار الحسین» نوشته شده است، شخصی به نام «جوین بن مالک بن قیس تمیمی» است. ایشان در سپاه عمر بن سعد بود و جزو کسانی بود که شب عاشورا از سپاه عمر بن سعد جدا شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) منتقل شد.
نفر بعدی «نعمان بن عمر» و برادرش «خلاص بن عمر» است. این افراد هم شبانه از سپاه عمر بن سعد جدا شدند و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوستند.
عصر تاسوعا عمر بن سعد زیر بار شرط و شروطی که با امام حسین (علیه السلام) بسته بود نرفت و یقین کردند که جنگ قطعی است. این دو برادر شبانه به امام حسین پیوستند و در رکاب حضرت شهید شدند.
شخص دیگر «زهیر بن سلیم أزدی» است. ایشان هم جزء کسانی است که شب دهم به سپاه امام حسین پیوست. وقتی یقین کرد که سپاه عمر بن سعد میخواهند با امام حسین بجنگند.
آنها قبل از آن اصلاً باور نمیکردند که جنگی اتفاق بیفتد. البته این را هم خدمت عزیزان عرض کنم من دیدم یکی از آقایان معممین کلیپی درست کرده است و ادعا میکند: غلو میکنند که سپاه عمر بن سعد هشتاد هزار نفر بودند، این افراد از کجا آمدند؟، چرا دارید غلو میکنید؟، برای صد نفر که هشتاد هزار نفر نمیآید!!!
یکی از سؤالاتی که لازم است حضرتعالی طی این جلسات حتماً بپرسید، این است که آمار سپاهیان عمر بن سعد در کربلا دقیقاً چند نفر بودند. «ناسخ التواریخ» تا دویست هزار نفر هم آورده است!!
مجری:
معلوم است که جمعیت کوفه در آن زمان چند نفر بوده است؟!
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
نهایتاً شاید جمعیت کوفه اعم از زن و مرد و کودک و سالخورده در آن روز شصت هزار نفر بود. اینکه جمعیتی از شام هم برای جنگ آمده بودند یا نیامده بودند بحثی جداست.
ان شاءالله یکی از سؤالاتی که لازم است حضرتعالی یادتان باشد این سؤال است. باید بحث کنیم که اصلاً از شام هم سپاهی آمد که به سپاه عمر بن سعد بپیوندد یا تنها سپاهیان کوفه بودند که به کربلا آمدند.
از میان افرادی که به کربلا آمده بودند، عده زیادی به قصد جنگ نیامده بودند. آنها به خاطر نجات جان خودشان آمده بودند، نه به قصد قتل امام حسین (علیه السلام).
بنابراین «زهیر بن سلیم» وقتی احساس میکند که عمر بن سعد میخواهد با امام حسین جنگ کند، با هزاران ترفند شبانه از تاریکی شب استفاده میکند و به سپاه امام حسین میپیوندد و در همان حمله اول به شهادت میرسد. حمله اول حمله مغلوبهای شد، به طوری که چهل و هفت نفر در آن حمله به شهادت رسیدند.
اینها آماری است که بنده توانستم پیدا کنم. از میان سی و دو نفری که «مرحوم سید بن طاووس» نقل کرده است، بنده خیلی جستجو کردم. شاید چند روز وقت گذاشتم و به تمام آنچه به آنها دسترسی داشتم اعم از اینترنت و نرم افزارها و کتب مراجعه کردم.
بنده میخواستم ببینم چه کسانی شبانه به سپاه امام حسین پیوستند، اما همین هشت نفر را پیدا کردیم. حال معلوم نیست آن سی و دو نفر چه کسانی بودند.
باید حساب کرد که اگر سی و دو نفر به سپاه امام حسین پیوسته باشند، قبل از آن باید سی و هفت یا سی و هشت نفر بیشتر نبوده باشند زیرا مجموعاً باید هفتاد نفر شوند.
مجری:
حضرت استاد اسامی شهدای کربلا در تاریخ به صورت دقیق آمده است؟!
توضیحی در بیان اسامی شهدای کربلا در کتب تاریخی
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
ما آنچه که در زیارت ناحیه مقدسه آمده است را داریم. غیر از زیارت ناحیه مقدسه منبعی که در آن اسامی شهدای کربلا اینطور به ترتیب آمده باشد ندیدم.
مجری:
به عنوان مثال در حرم امام حسین (علیه السلام) جایی که اصحاب مدفون هستند، یک سری اسامی هست.
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
البته اینکه می گویند یک سری افراد پایین پای امام حسین مدفون هستند، اشتباه است. اصحاب امام حسین در اطراف قبر امام حسین مدفوناند. یعنی بالای سر امام حسین هم شهدا دفن هستند. پشت ضریح و جلوی ضریح هم اصحاب دفن هستند.
ضریحی که درست کردند قبر مقدس حضرت سیدالشهدا در وسط است و شهدا را در اطراف امام حسین دفن کردهاند.
قبر حضرت علی اکبر (علیه السلام) پایین پای امام حسین است، اما آنچه که بنده به نتیجه رسیدم این است که حضرت سیدالشهدا مثل شمعی در وسط پروانههای شهدای کربلا هستند.
بنابراین زمانی که بالای سر امام حسین هستیم روی قبر شهدا هستیم. زمانی که پشت سر و جلوی ضریح هستیم و هرجایی پا میگذاریم روی قبور شهدا پا میگذاریم.
ما باید خیلی حواسمان جمع باشد، زیرا آنجا خیلی اماکن مقدسی است. فضیلت مکان ضریح امام حسین به مراتب از کوه طور بالاتر است.
پیدا کردن اسامی اصحاب امام حسین (علیه السلام) احتیاج به کار دارد، اما با دو روز و سه روز نمیتوان این اسامی را به دست آورد.
باید تیمی باشد و بررسی کنند اسامی کسانی که قبل از عاشورا و شب عاشورا و روز عاشورا و بعد از شهادت امام حسین به سپاه امام حسین پیوستند. این مسائل احتیاج به کار گروهی دارد تا پژوهش شود و از لا به لای تاریخ بیرون بیاید.
حال ما نمیخواهیم بگوییم تمامی حرفهای «ناسخ التواریخ» نادرست است، اما منابع زیادی در اختیار ایشان بوده است و اطلاعات بسیار زیادی داشت. شاید بتوان گفت شصت یا هفتاد درصد مطالبشان درست است.
بنده در کتاب «بحارالانوار» غیر از این موارد را نتوانستم پیدا کنم. همچنین کتاب «ابصار العین فی انصار الحسین» اثر «شیخ محمد سماوی» شاید مفصلترین کتابی است که تمام شهدای کربلا را آورده است و خوب هم کار کرده است.
بنده از «شیخ محمد سماوی» خیلی خوشم آمد، زیرا در میان متأخرین زیبا کار کرده است. البته ایشان متأخر هم نبوده است و متعلق به قرن هفتم و هشتم هستند. ایشان از زیارت ناحیه مقدسه و دیگر منابع کمک گرفته است و اسامی شهدای کربلا را خوب جمع کرده است.
بنده کتاب «ابصار العین فی انصار الحسین» را ورق زدم و بعضی از بخشهایش را مطالعه کردم و دیدم کتاب بسیار جامع و جالبی است. «شیخ محمد طاهر سماوی» بعد از «علامه مجلسی» است. «شیخ محمد جعفر طبسی» هم شرحی بر این کتاب زده است. ایشان پاورقی زده است و الحق و الانصاف خیلی هم خوب کار کرده است.
در میان اصحاب امام حسین عمدتاً ایشان زیبا کار کرده است و مطالبی بیشتر از کتب «بحارالانوار» و «عوالم» و «اعیان الشیعه» آورده است.
بنده گمان میکنم این کتاب در نرم افزار مکتبه اهلبیت موجود است. خداوند روح مرحوم آیت الله کورانی را شاد کند و از این جلسات ما هم پاداشی به روح ایشان برسانند. ایشان زحمت زیادی برای ولایت کشیدند.
آیت الله کورانی از لبنان به ایران آمدند، به هوای اینکه بخواهد زمان قیام حضرت ولی عصر (اروحنا فداه) را درک کند.
«شیخ محمد سماوی» در کتاب «ابصار العین فی انصار الحسین» از حضرت ابوالفضل العباس و حضرت ابوطالب را شروع کرده تا به «سعید بن عبدالله خثعمی» و دیگران رسیده است. بعد هم اتفاقات بعد از واقعه کربلا را شرح داده است.
کمتر کتابی است که بنده از نحوه تسلط و استیعاب آن خوشم بیاید، اما این کتاب یکی از آن کتب است. این کتاب مختصر است و از بعضی از شهدای کربلا چند سطر بیشتر نیاورده است، اما همین چند سطر خودش آغازی میشود که انسان به دنبال بحث و جستجو برود و مطلب بیشتری به دست بیاورد.
مجری:
حضرت استاد خیلی ممنونم. تقریباً دوازده دقیقه فرصت داریم و در این وقت باقیمانده یک سؤال پایانی هم مطرح کنم. کسانی که در واقع روز عاشورا جزء سپاه امام حسین قرار گرفتند و از سپاه یزید جدا شدند چه کسانی بودند؟!
جریان شنیدنی پیوستن «حر بن یزید ریاحی» به لشگر امام در روز عاشورا
حضرت آیت الله حسینی قزوینی:
گفتن این مطلب که روز عاشورا دو سپاه در حال جنگ است و کسی از سپاه عمر بن سعد جدا شود و به سپاه امام حسین بپیوندد خیلی راحت است، اما تصور آن خیلی سخت است.
در رأس کسانی که روز عاشورا به سپاه امام حسین پیوستند «حر بن یزید ریاحی» و برادرش «مصعب» و فرزندش «بکیر» و غلامش «غره» است.
بنده قبلاً هم عرض کردم از «حر بن یزید ریاحی» حرف زیاد گفته میشود، اما برادرش و فرزندش مظلوم هستند و از آنها هیچ نامی برده نمیشود.
در منابع متعدد مطلبی در این زمینه آمده است. از میان علمای اهل سنت «قندوزی» در کتاب «ینابیع المودة» این قضایا را مفصل نقل کرده است. او مینویسد وقتی امام حسین صدا زد: آیا کسی نیست مرا یاری کند؟! از طرف دیگر اهلبیت امام حسین صدایشان بلند شد:
«وا محمداه وا علیاه وا حمزتاه وا جعفراه وا عباساه»
وقتی «حر بن یزید ریاحی صدای امام حسین را شنید که میفرمودند:
«یا قوم أما من معین یعیننا»
همان امام حسین که شب عاشورا میفرمود:
«فانطلقوا جمیعاً»
همگی بلند شوید و بروید.
تاریخ الطبری، اسم المؤلف: لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، ج 3، ص 315، باب ذکر الخبر عما کان فیها من الأحداث
مراد از فرمایش حضرت این بود که اگر ناخالصی در میان خالصها هست برود تا خالصها فردا برای ملاقات با خداوند عالم بمانند.
«حبیب بن مظاهر» شب عاشورا داشت شوخی میکرد. «مسلم» گفت: این چه وقت شوخی کردن است! «حبیب بن مظاهر» گفت: می دانی که من اهل شوخی نیستم، اما می دانم که فردا در کنار حضرت زهرای مرضیه و امیرالمؤمنین و رسول اکرم هستیم. دارم لذت میبرم و برای آن ملاقات لحظه شماری میکنم.
شخصی از «علامه طباطبایی» سؤال میکند که چطور شد در یک طرف هفتاد نفر و در طرف دیگر سی هزار نفر قرار داشتند؟!
لازم به ذکر است که روایاتی از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (علیهم السلام) آمده است که تعدادی سپاهیان عمر بن سعد سی هزار نفر بودند، حال آنکه منابع دیگر تعداد را کمتر و بیشتر هم گفتهاند.
چطور شد که سی هزار نفر وحشت داشتند، اما هفتاد نفر شادمان بودند؟! «علامه طباطبایی» گفت: آن سی هزار نفر آمده بودند امام حسین را بکشند و برگردند جایزه بگیرند، اما یاران امام حسین میخواستند بجنگند تا شهید شوند.
یاران حضرت سیدالشهدا میخواستند شهید شوند تا به درجه شهادت و لقاء رسول الله بپیوندند. کسی که میخواهد برای دنیا بجنگد، به دنبال این است که کشته نشود، اما یاران امام حسین به دنبال این بودند که کشته شوند.
به عنوان مثال شما ملاحظه میکنید یک مرتبه حضرت علی اکبر هشتاد نفر را میکشد. حضرت قاسم و حضرت قمر بنی هاشم هم هرکدام تعداد زیادی را به درک واصل کردند.
چنین نیست که بگوییم اهلبیت (علیهم السلام) قهرمان بودند و طرف مقابل انسانهای ضعیفی بودند. آنها هم افراد شجاعی بودند و در خط مقدم هم قدرتمندانشان را قرار داده بودند.
سپاهیان عمر بن سعد به دنبال این بودند که امام حسین و یارانش را بکشند و سالم بمانند، اما یاران امام حسین به فکر کشته شدن بودند!
بنابراین انگیزهها با همدیگر تفاوت داشت. وقتی شخص با این انگیزه میرود، دیگر به فکر زنده ماندن نیست و هرآنچه در توان دارد به کار میگیرد.
بنابراین میبینید که یک جوان نابالغ همانند حضرت قاسم چهل نفر از سپاهیان دشمن را به درک واصل میکند. ما کاری به حضرت قمر بنی هاشم نداریم، زیرا این بزرگوار یک قهرمان بی بدیل بود. بنابراین در رابطه با «حر بن یزید ریاحی» آمده است:
«فجعل الحسین (ض) ینظر یمینا وشمالا»
امام حسین به طرف راست و چپ نگاه کرد.
«فلم یر أحدا یبارز أعداءه»
دیگر کسی نمانده بود که با دشمن مبارزه کند.
«فبکی بکاء شدیداً وهو ینادی: " وا محمداه وا علیاه وا حمزتاه وا جعفراه وا عباساه، یا قوم أما من معین یعیننا»
سپس مینویسد که «حر بن یرید ریاحی» صدای امام حسین را شنید.
«فقال لولده: " إن الحسین یستغیث فلا یغیثه أحد»
او به پسرش گفت: امام حسین کمک میطلبد، اما هیچکسی به کمکش نمیرود.
«فهل لک نقاتل بین یدیه ونفدیه بأرواحنا»
حاضری با همدیگر در رکاب امام حسین برویم و جان خود را فدای امام حسین کنیم؟!
«ولا صبر لنا علی النار ولا علی غضب الجبار»
ما طاقت آتش جهنم را نداریم و طاقت غضب خداوند را هم نداریم.
«ولا یکون خصمنا محمد المختار؟ "»
ما نمیتوانیم طاقت بیاوریم که فردا خصم ما رسول اکرم باشد.
«قال ولده: " والله أنا مطیعک "»
پسرش گفت: به خدا من مطیع تو هستم.
خواندن این مطالب لذتبخش است. ما فقط شنیدیم که حضرت حر آمد، اما وقتی انسان این مطالب را میخواند لذت میبرد.
«ثم حملا کأنهما یقاتلان حتی جاءا بین یدی الامام، وقبلا الأرض»
همه به صورت حمله کردن پیش رفتند و همه تصور کردند که آنها میخواهند به طرف امام حسین حمله کنند، اما وقتی نزد امام رسیدند هردو به زمین افتادند.
«وقال الحر: " یا مولای أنا الذی منعتک من الرجوع»
حر بن یزید ریاحی گفت: مولای من! من باعث شدم که نگذارم شما برگردید.
«والله ما علمت أن القوم الملاعین یفعلون بک ما فعلوا»
به خدا سوگند نمیدانستم این ملعونها با تو اینطور برخورد میکنند و اگر میدانستم این کار را نمیکردم.
«وقد جئناک تائبان»
من و فرزندم آمدیم توبه کنیم.
«فحمل ولده علی القوم»
او فرزندش را به سوی قوم فرستاد و گفت میخواهم شهادت تو را ببینم.
شاید او میخواست نمونه مشابهی از قضیه امام حسین را درک کند تا بفهمد وقتی فرزند امام حسین جلوی چشمش شهید شد چه حالی پیدا کرد.
«ولم یزل یقاتل حتی قتل منهم أربعة وعشرین رجلا»
او شروع به مبارزه کرد و بیست و چهار نفر را به درک رساند.
«ثم قتل (رض)»
سپس به شهادت رسید.
«فاستبشر أبوه فرحا»
حضرت حر از خوشحالی چهرهاش باز شد.
«وقال: " الحمد لله الذی استشهد ولدی بین یدی ابن رسول الله (ص) "»
و گفت: خدایا تو را شاکرم که فرزندم در رکاب فرزند پیغمبر اکرم به شهادت رسید.
این قسمتها در تاریخ لذتبخش است، اما معمولاً این قسمتها گفته نمیشود.
«ثم حمل علیهم»
او حمله کرد.
و خطبه بسیار مفصلی خواند.
«فقتل منهم خمسین رجلا ثم قتل (ض)»
و پنجاه نفر از سپاهیان عمر بن سعد را به قتل رساند.
عرض کردم نه اینکه بگوییم آن افراد همانند «حر بن یزید» شجاع نبودند بلکه شاید از «حر» هم شجاعتر بودند، اما انگیزه جنگ نداشتند.
«واجتزوا رأسه ورموه نحو الامام»
سر حر را از بدن جدا کردند و به طرف امام حسین پرت کردند.
«فوضعه فی حجره وهو یبکی ویمسح الدم عن وجهه»
امام حسین سر حر را در دامن گرفت، گریه میکرد و خونها را از صورت حر پاک میکرد.
«حر» به جایی رسید که حجت خدا و فرزند رسول الله با آن دست نورانیاش خونها را از سر و صورتش پاک میکند.
«ویقول: " والله ما أخطأت أمک إذ سمتک حرا»
حضرت فرمود: به خدا سوگند مادرت اشتباه نکرد که نام تو را حر گذاشت.
«فأنت والله حر فی الدنیا وسعید فی الآخرة "»
به خدا سوگند تو در دنیا آزاد هستی و در آخرت هم سعادتمند هستی.
ینابیع المودة لذوی القربی، نویسنده: القندوزی، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، چاپ: الأولی، 1416، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر، ج 3، ص 75، باب توبة الحر (ض) ومقتله وابنه
«حر بن یزید ریاحی» به امام حسین میگوید که من شب پدرم را در خواب دیدم که به من گفت: پسرم کجا رفتی؟! من گفتم: برای جنگ با امام حسین آمدهام. پدرم گفت: فردای قیامت جواب پیغمبر اکرم را چه میخواهی بدهی؟!
وقتی که از خواب بیدار شدم بدنم میلرزید و دنبال فرصتی بودم. ان شاءالله در جلسه آینده مطالبی در این زمینه عرض میکنم.
مجری:
حضرت استاد خیلی از شما ممنونم، بزرگواری فرمودید. استفاده کردیم و بهره بردیم، ممنون و متشکرم.
این هم از رویشهای واقعه کربلا و عاشورا که ما در طول تاریخ هم نمونههایی داشتیم. البته جایگاه کربلا بسیار خاص و ویژه است. شخصیتی همانند «حر» با فرزندش شهید راه حضرت سیدالشهدا میشود.
بعداً اقوام «حر» بدن مطهر ایشان را میبرند و تنها شهیدی است که در کنار امام حسین (علیه السلام) نیست و در منطقهای بیرون از کربلاست.
معمولاً کسانی که به کربلای معلی مشرف میشوند کمتر به زیارت «حر» رفتند و آن مکان را زیارت کردند. این هم جایگاه و مقام و منزلتی است که ایشان داشتند.
ممنونم که امشب هم برنامه «حبل المتین» را همراهی فرمودید. ان شاءالله که ما مورد دعای مولا و اربابمان حضرت سیدالشهدا قرار بگیریم و کربلا نصیب همهمان شود. در پناه حضرت حق باشید و زیر سایه آقاجانمان حضرت مرتضی علی (سلام الله علیه). خدانگهدارتان
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته