2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
پاسخ به شبهات غدير 3
کد مطلب: ٥٥٩١ تاریخ انتشار: ١٨ تير ١٤٠١ تعداد بازدید: 2523
سخنراني ها » عمومي
پاسخ به شبهات غدير 3

پاسخ به شبهات 87/09/25

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 87/09/25

پاسخ به سؤالات

توجه: سؤالات، از طرف مجري برنامه، آقاي محسني ارائه مي شود و استاد حسيني قزويني نيز به آنها پاسخ مي دهد.

سؤال:

آيا همانطوري كه در مذهب شيعه، امامت به عنوان يكي از اصول اساسي است، در مذهب اهل سنت هم امامت مورد قبول آنها هست؟ اگر قبول دارند، شرايط امامت چيست و جايگاه آن چگونه است؟ آيا كسي كه اعلم و افضل باشد را مي شود كنار زد و كسي را كه پايين تر از اوست را بر او ترجيح داد؟

جواب:

در رابطه با ادله عقلي بر امامت، سخن زياد است، ولي بصورت اختصار، اين بحث را مطرح مي كنم.

ما، أدله عقلي را با استفاده از قرآن و سنت اثبات مي كنيم كه در صورت افضل، نوبت به فاضل نمي رسد، تا چه رسد به مفضول. اين، در تمام دنيا و جوامع بشري رسم است و از دير زمان بر عرف بشري حاكم بوده است. اگر كسي بخواهد براي يك قبيله اي، رئيسي انتخاب كند، فردي را گزينش مي كند كه از نظر عقل، درايت، علم و مديريت، قوي تر از ديگران باشد و با وجود يك فرد مدير و مدبّر، فرد نالايقي يا فردي كه مديريتش در رتبه پايين است را انتخاب نمي كنند. يك رئيس جمهور، وقتي مي خواهد وزراي كابينه را انتخاب كند، گزينش او روي محورهاي افضليت و برتريت مي رود. وقتي يك وزير مي خواهد معاونينش را معين كند، برترين را انتخاب مي كند. اگر يك مدير كل بخواهد معاونينش را انتخاب كند يا يك استاندار بخواهد معاونينش را انتخاب كند، هيچ فرد عاقلي نمي آيد با وجود فرد مدير و مدبّر، فرد نالايقي را انتخاب بكند. اين يك بحث ثابتي است در تمام جوامع بشري.

قرآن هم در اين زمينه صراحت دارد. البته ما كه از آيات قرآن يا روايات استفاده مي كنيم، از باب إرشاد الي العقل است و دستورات ارشادي است نه مولوي.

أ فمن يهدي إلي الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدي إلا أن يهدي فما لكم كيف تحكمون (سوره يونس/آيه35)

كسي كه به حق و مرتبه والا رسيده، شايسته است دنباله روي شود يا كسي كه خودش نياز به هدايت دارد. چگونه قضاوت مي كنيد؟

استفاده از اين آيه اين است:

فردي قابل پيروي و رهبري است كه تمام مراحل حق و كمال را پيموده باشد. در ذيل آيه مي خواهد تقبيح كند آن جوامعي را كه با وجود أفضل سراغ فاضل و با وجود فاضل سراغ فرد عادي مي روند.

در روايات هم داريم از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه نقل كرده اند:

من تقدم علي قوم من المسلمين و هو يري أن فيهم من هو أفضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمين.

اگر در يك قومي - قبيله اي، طايفه اي، كشوري، شهري، روستايي -، فردي مديريت را به عهده بگيرد، با اينكه مي داند فردي مدير تر و برتر و مدبّرتر از او وجود دارد، اين فرد نالايق، هم به خدا خيانت كرده، هم به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و هم به مسلمين.

تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل للباقلاني، ص474

و كتاب هاي متعدد ديگري در اين زمينه، روايات زيادي نقل كرده اند بر اينكه اگر يك فرد نالايقي با وجود لايق، بخواهد مسئوليت و هدايت و مديريت يك جامعه را به عهده بگيرد، هم در حق خدا و هم در حق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و هم در حق مسلمانان خيانت كرده است.

معجم الكبير للطبراني، ج11، ص94 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج5، ص211 - تاريخ بغداد، ج6، ص74 - تاريخ دمشق، ج53، ص256 - مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج4، ص92

ما، در چند روز گذشته، در رابطه با ادله نقلي از كتاب و سنت، در رابطه با امامت از منابع اهل سنت، بحث كرديم و امروز هم بحث ادله عقلي است. يعني با صرف نظر از آيات و رواياتي كه در امامت آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) آمده، اگر ما باشيم و عقل و خِرَد، چه كسي را انتخاب مي كنيم؟

شرايط امامت در اهل سنت:

آقايان اهل سنت، براي تصدي منصب امامت، چه شرايطي را معين كردند؟

بزرگترين و مهمترين كتاب هاي كلامي اهل سنت، مثل شرح مواقف، شرح تجريد، شرح مقاصد و شرح عقائد نسفيه كه اين چند كتاب، أساس كتب كلامي اهل سنت است از آقاي عضد الدين ايجي، سعد الدين تفتازاني و سيد جرجاني. اينها، بنيانگذاران علم كلام در ميان عزيزان اهل سنت هستند.

اولا: علم و آگاهي

يكي از شرايطي كه اينها براي تصدي منصب امامت، معين كرده اند، علم و آگاهي است. مي گويند امام بايد:

أن يكون عالما مجتهدا بتعبيره هو في الأصول و الفروع، ليقوم بأمور الدين و ليكون متمكنا من إقامة الحجج و البراهين و دفع الشبه المتوجهة إلي العقائد من قبل المخالفين.

از نظر علم و آگاهي، بايد بالاترين مرتبه را داشته باشد تا بتواند هم احكام شريعت را تبيين كند و هم شبهات مخالفين را پاسخگو باشد.

نمي شود در رأس حكومت اسلامي، فردي باشد كه از او مسائل شرعي را سؤال كنند و بگويد نمي دانم، از مسائل فقهي سؤال كنند و بگويد نمي دانم، شبهه اي مطرح بشود و بگويد نمي دانم و بعد هم شعار بدهد: لا أدري نصف العلم.

به قول يكي از آقايان كه رفته بود جايي صحبت كند، گفت:

هر كس هر سؤالي مي خوهد بپرسد، بپرسد، من با يك جواب، پاسخ همه تان را مي دهم. يك نفر از توحيد سؤال كرد، يكي از قيامت، يكي از بهشت. آخر گفت: نمي دانم. اين هم جواب همه تان.

يك حاكم اسلامي نبايد اينچنين باشد. بايد دريائي از علم باشد و شعار و فرياد سلوني سر دهد، نه لا أدري و نه اينكه شلاق بردارد كه اگر كسي از يك آيه اي سؤال كرد، پشت او و گردن او را با شلاق بنوازد.

ثانيا: شجاعت

حاكم اسلامي بايد شجاع باشد تا بتواند در برابر هجوم دشمن، از كشور اسلامي دفاع كند. يك آدم زبون و ترسو، شايستگي تصدي منصب خلافت را ندارد.

ثالثا: عدالت

چون حاكم اسلامي، هدفش از حكومت اسلامي، اقامه عدلِ و رفع ظلمِ است. اگر خود حاكم، عادل نباشد، نمي تواند عدالت گستر باشد. اگر خودش ظلم كند، نمي تواند جلوي ظلم و ستمگري شهروندان را بگيرد.

اين سه شرطي است كه آقايان اهل سنت اتفاق نظر دارند. البته شروط ديگري هم هست كه بعضي از فِرَق كلامي قبول دارند و بعضي قبول ندارند.

خب، حالا ما مي خواهيم ببينيم آيا اين سه ويژگي علم و شجاعت و عدالت، در اين 4 خليفه اي كه انتخاب شدند يا در دَوَران أمر بين آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و آقاي ابوبكر، در كداميك از اينها بوده است؟

از منابع شيعه هم نمي خواهيم بخوانيم و بشنويم و فقط حضرت از منابع اهل سنت مي گوييم.

مقايسه ويژگي هاي امامت در اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلفاء

علم حضرت علي (عليه السلام):

اين سند افتخار در پرونده اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و مانند خورشيد مي درخشد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأته من باب.

من شهر علمم و علي هم درب آن است. هر كس كه بخواهد به علم من برسد، بايد از درب آن وارد شود.

معجم الكبير للطبراني، ج11، ص55 - أسد الغابه لإبن الأثير الجزري، ج4، ص22 - تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج3، ص181 - لسان الميزان، ج2، ص122 - مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص126

جالب اينكه آقاي ابن حجر عسقلاني - از استوانه هاي علمي و رجالي اهل سنت و متوفاي 852 هجري. اهل سنت دو سه تا شخصيت دارند مثل ذهبي، ابن حجر كه اگر اينها و آثارشان را بردارند، چيزي برايشان نمي ماند، مانند علامه حلي (ره) و شيخ طوسي (ره) در مذهب شيعه. ابن حجر هم همچنين موقعيتي در ميان اهل سنت دارد و كتاب هاي زيادي دارد. شايد مجموعه تأليفاتش بيش از 200 جلد باشد. ايشان - كتابي داره به نام الإصابة في معرفة الصحابة - كه از معتبرترين كتب رجالي اهل سنت است - در آنجا از قول ابن عباس نقل مي كند:

ما علمي و علم أصحاب محمد صلي الله عليه و آله في علم علي رضي الله عنه إلا كقطرة في سبعة أبحر.

علم من و علم تمام صحابه در مقايسه با علم علي، همانند يك قطره در برابر هفت دريا و اقيانوس است.

الإصابة لإبن حجر عسقلاني، ج2، ص509

در كتاب الاستيعاب ابن عبد البر - كه در رابطه با شرح حال صحابه است و از كتاب هاي معتبر اهل سنتِ -، از عايشه نقل مي كند:

علي أعلم الناس بالسنة.

علي آگاه ترين انسان ها به سنت است.

الاستيعاب لإبن عبد البر، ج3، ص1104-التاريخ الكبير للبخاري، ج2، ص255- تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص408

آقاي حاكم نيشابوري نقل مي كند از سعيد بن مسيب و مي گويد:

در ميان صحابه احدي غير از علي نگفت:

سلوني قبل أن تفقدوني.

فرمود: هر چه مي خواهيد از من سؤال كنيد، قبل از آنكه مرا از دست بدهيد.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص122

يعني غير از حضرت علي (عليه السلام)، كسي همچنين حرفي در تاريخ نزده است. هر كس هم ادعا كرده مفتضح شده است. حتي مي گويند ابن جوزي رفت بالاي منبر گفت:

سلوني قبل أن تفقدوني

پيرزني از پشت پرده بلند شد و سؤال كرد: آيا ام المؤمنين عايشه، با اجازه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به جنگ جمل رفته بود يا بدون اجازه او؟ ابن جوزي نتوانست جواب بدهد، مسأله دوم را نتوانست. ابن جوزي عصباني شد و گفت: اگر با اجازه شوهرت به مسجد آمدي، خدا شوهرت را لعنت كند و اگر بدون اجازه آمدي، خدا خودت را لعنت كند. ابن جوزي گفت: بله، غير از علي، كسي حق گفتن سلوني قبل أن تفقدوني را ندارد و خجالت زده از منبر پايين آمد.

همچنين در روايات صحيح داريم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أنت تبين لأمتي ما اختلفوه فيه من بعدي.

بيانگر موارد اختلاف بعد از من، علي بن ابي طالب (عليه السلام) است.

حاكم نيشابوري مي گويد:

هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص122

خب، اين آگاهي حضرت علي (عليه السلام) است. شما مقايسه كنيد با آنچه كه عزيزان اهل سنت از علم و آگاهي جناب خليفه اول و خليفه دوم آورده اند. ما قبلا هم عرض كرده ايم كه خداي ناكرده قصد جسارت به مقدسات اهل سنت نداريم و اهانت به اهل سنت را گناه نابخشودني مي دانيم و اهانت به مقدسات اهل سنت را خيانت مي دانيم. ولي بازگو كردن حقايق تاريخ، به تعبير شهيد مطهري (ره)، سر و كارش با عقل و منطق است. آنچه كه در منابع اهل سنت است را بازگو مي كنيم.

از ابو بكر معناي اين آيه را سؤال كردند:

و فاكهة و أبّا (سوره عبس/آيه31)

كه اين ميوه جات چيست و معناي أبّا يعني چه؟ ايشان گفت: من نمي دانم.

و أي أرض تقلني إذا قلت في كتاب الله ما لا أعلم.

چرا صحبتي را بگويم كه در كتاب خدا آمده و من نمي دانم.

المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص180

همچنين اين عبارت را در همان صفحه از خليفه دوم نقل مي كند. و مطالب متعدد ديگري كه بارها شده از خليفه دوم سؤال مي كردند و نمي دانست و رجوع مي كرد به علي بن ابي طالب (عليه السلام) و بارها مي گفت:

لولا علي لهلك عمر.

يا

و لا ابقني الله في معضلة لم يكن فيها علي بن ابي طالب.

خداوند هيچ مشكلي را براي من پيش نياورد كه علي نباشد.

اما در رابطه با شجاعت، من نمي خواهم در اين زمينه وارد شوم. در اينكه آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) تمام جنگ هاي اسلام به بركت شمشير او پيروز شده، شك و شبهه اي نيست. خود خليفه دوم مي گويد:

و الله لو لا سيفه لما قام عمود الاسلام.

قسم به خدا! اگر شمشير علي نبود، پرچم اسلام برافراشته نمي شد.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج12، ص86

در قضيه جنگ خندق، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

لضربة علي في يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين.

(البته در كتاب هاي معتبر اهل سنت، اينچنين آمده است:

لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق أفضل من اعمال أمتي إلي يوم القيامة.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري،ج3،ص32- شواهد التنزيل للحسكاني،ج2، ص14- تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج13، ص19)

تفسير رازي، ج6، ص196

البته اين عبارت در حدود 50 ، 60 منبع از منابع اهل سنت آمده است.

در رابطه با كندن درب خيبر، رواياتي در بيش از صد مصدر از مصادر اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در جنگ خيبر:

بعث أبا بكر فسار بالناس فانهزم حتي رجع إليه و بعث عمر فانهزم بالناس حتي انتهي إليه. فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم: لأعطين الراية رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، يفتح الله له، ليس بفرار. فلما أصبح أعطاها عليا ففتح الله علي يديه.

اول، پرچم را به دست جناب خليفه اول داد و به طرف دشمن رفت و شكست خورد و برگشت و جرأت حمله را به يهودي هاي خيبر را نداشت. سپس پرچم را به دست خليفه دوم داد و و رفت و شكست خورد و برگشت. تا اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه هم او خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را دوست دارد و هم خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را دوست دارد. او حمله كننده اي است كه فرار در قاموس زندگيش وجود ندارد. فردا همه منتظر بودند كه اين پرچم به دست چه كسي خواهد افتاد؟ ديدند قرعه و فال نيك به دست حضرت علي (عليه السلام) افتاد و رفت و خيبر را فتح كرد.

السنن الكبري للنسائي، ج5، ص109 - مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 ص 124 - المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص497 - كنزالعمال للمتقي هندي، ج13، ص121 - خصائص أمير المؤمنين (ع) للنسائي، ص52 - عمدة القاري للعيني ج14، ص213 - المعجم الكبير للطبراني، ج7، ص35 - الدرر لإبن عبد البر، ص198 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص90 - تاريخ الاسلام للذهبي، ج2، ص412 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج4، ص212

شايد بيش از صد كتاب از كتاب هاي اهل سنت اين قضيه را نقل كرده اند.

در رابطه با شجاعت ابي بكر و عمر، خود عبدالكريم خطيب - از شخصيت هاي برجسته مصر - مي گويد:

فأبو بكر لم يعرف عنه أنه كان ذا مكانة معروفة في مواقع القتال.

ما در تاريخ اسلام نداريم كه جناب ابوبكر، كوچكترين حركتي در قتال مشركين در غزوات داشته باشد.

عمر بن الخطاب لعبدالكريم خطيب، ص186، طبع مصر، عام 1961

شما بررسي كنيد و براي ما مدركي بياوريد، ولو مدركي ضعيف كه جناب خليفه اول و دوم و سوم، در طول اين 83 ، 84 غزوة پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، يك شمشير كوچكي بر فرق مخالفان اسلام زده باشند. يك مورد براي ما بياوريد.

ابن تيميه - تئوريسين وهابيت - وقتي به شجاعت مي رسد، مي گويد:

آقاي ابوبكر و عمر هم شجاعت داشتند. شجاعت دو نوع است. يك شجاعت اين است كه انسان شمشير به دست بگيرد و در ميدان جنگ كند و يك شجاعت هم اين است كه انسان دستش را بلند كند و از خداوند بخواهد كه مسلمين را ياري كند. آقاي ابوبكر و عمر از شجاعت نوع دوم داشتند.

اين عبارتي است كه اين آقايان دارند، به ما چه. خوب است يا بد، مربوط به خودشان هست.

در رابطه با عدالت هم آنچه كه مطرح است نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

كفي و كف علي في العدل سواه.

دست من و دست علي، در گسترش عدالت يكسان هست.

تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج5، ص240 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص369 - ميزان الاعتدال للذهبي، ج1، ص146 - لسان الميزان لإبن حجر، ج1، ص287

يعني همان آيه مباهله اي كه حضرت علي (عليه السلام) را نفس پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در تمام فضائل، جز نبوت شمرده است، اين هم يكي از مصاديق آنهاست.

ابن عباس مي گويد 300 آيه در حق حضرت علي (عليه السلام) نازل شده است. حالا اگر چنانچه بحث شود، مدارك اين را هم عرض خواهم كرد بر اينكه ابن عساكر و سيوطي نقل مي كنند از ابن عباس:

نزلت في علي ثلاث مأة آية.

سيصد آيه در حق علي در قرآن نازل شده است.

تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص170 - الصواعق المحرقه لإبن حجر مكي، ص196 - تاريخ دمشق، ج42، ص364

اگر از تمام آياتي كه در حق حضرت علي (عليه السلام) آمده صرفنظر كنيم، اگر از تمام رواياتي كه در خلافت حضرت علي (عليه السلام) آمده مانند:

علي خليفتي و وصيي - وليكم من امري - أنت مني بمنزلة هارون من موسي و ...

صرف نظر كنيم و ما باشيم و عقلمان و خِرَدمان و تفكرمان، مي بينيم كه در آن جامعه، فردي به افضليت حضرت علي (عليه السلام) نمي رسد.

خود آقاي احمد بن حنبل صراحت داد و مي گويد:

ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانيد الصحاح مثل ما لعلي رضي الله عنه.

هيچ يك از صحابه، فضيلتي را كه با سندهاي صحيح براي علي ثابت شده، اين فضايل را ندارند.

مناقب احمد بن حنبل، ص162

با كمال تأسف آقاي ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه، خطبه مي نويسد:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله الذي قدم المفضول علي الأفضل.

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج1، ص3

بايد اينجا گفت كه انا لله وانا اليه راجعون.

* * * * * * *

سؤال:

آيا حديث منزلت نزد اهل سنت، از جهت سند و روات، مقبوليت دارد يا ندارد؟

جواب:

حديث منزلت، يكي از قوي ترين و محكم ترين احاديث بر امامت و خلافت و موقعيت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. هم در صحيح بخاري آمده و هم در صحيح مسلم. حديث غدير را بخاري نياورده و مسلم هم عرض بصورت أبتر و ناقص آورده است. البته در سنن ابن ماجه و ترمذي و احمد حنبل هم آمده است.

ويژگي خاص حديث منزلت اين است كه در صحيح بخاري و مسلم - كه عزيزان اهل سنت مي گويند اينها صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است - آمده و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

الا ترضي أن تكون مني بمنزلة هارون من موسي إلا انه ليس نبي بعدي.

يا علي! آيا دوست نداري همان جايگاهي كه هارون نسبت به موسي داشت، تو هم نسبت به من داشته باشي؟ جز در يك مورد كه آن جايگاه را نمي تواني داشته باشي و آن هم نبوت است. (چون هارون بعد از موسي، نبي بود، ولي بعد از من پرونده نبوت مختومه شد)

صحيح البخاري، ج5، ص129 - صحيح مسلم، ج7، ص120

آقايان اهل سنت مي گويند:

حديث منزلت من أثبت الآثار و أصحها.

از محكم ترين روايات و صحيح ترين روايات در فضيلت علي (ع )، حديث منزلت هست.

تهذيب الكمال للمزي، ج20، ص483

حديث منزلت در جاي جاي تاريخ اسلام ثبت است، در قضية جنگ تبوك، منزل ام سلمه، قضيه أخوت در مكه، در مدينه، و ... . من در حدود 20 منبع مختلف پيدا كردم. حتي از عايشه و عمر بن خطاب، حديث منزلت را از قول نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند. اين حديث منزلت، منحصر به جنگ تبوك نيست.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه مي گويد:

يا علي! جايگاه تو همانند جايگاه حضرت هارون به موسي است.

بايد ببينيم كه جايگاه هارون در قرآن چگونه است؟

در قرآن مي بينيم كه اولين جايگاه حضرت هارون (عليه السلام) نبوت است:

و وهبنا له من رحمتنا أخاه هارون نبيا (سوره مريم/آيه53)

ما براي حضرت موسي (عليه السلام) نبوت برادرش را هبه كرديم.

خب، اين استثناست كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود:

إلا انه ليس نبي بعدي.

دومين مقام، وزارت است. خود حضرت موسي (عليه السلام) از خدا مي خواهد:

و اجعل لي وزيرا من أهلي * هارون أخي (سوره طه/آيه30-29)

و خداوند هم اين مقام را به او مي دهد:

و جعلنا معه أخاه هارون وزيرا (سوره فرقان/آيه35)

يكي از شايسته ترين و صريح ترين منزلت و جايگاه هارون، وزارت و وصايت است.

يعني همانگونه كه حضرت هارون (عليه السلام)، وزير حضرت موسي (عليه السلام) بود، اي علي، تو هم وزير من هستي.

سومين مقام، خلافت است:

و قال موسي لأخيه هارون اخلفني في قومي (سوره اعراف/آيه142)

يعني همانگونه كه حضرت هارون (عليه السلام)، خليفه حضرت موسي (عليه السلام) بود، اي علي، تو هم خليفه من هستي.

مسئله ديگر قرابت و خويشاوندي است. حضرت موسي (عليه السلام) مي گويد:

و اجعل لي وزيرا من أهلي (سوره طه/آيه29)

خدايا! از اهل و خانواده من، كسي را به عنوان وزير و خليفه معين كن.

شما ببينيد بعد از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، نزديكترين خانواده به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كيست؟ آيا غير از حضرت علي (عليه السلام) كسي ديگر را سراغ داريد؟

پيام حديث منزلت اين است كه تمام آنچه را كه حضرت هارون (عليه السلام) نسبت به حضرت موسي (عليه السلام) دارد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم داراست. يعني اگر حضرت هارون (عليه السلام) بعد از حضرت موسي (عليه السلام) زنده بود، چه جايگاهي داشت؟ اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم همين جايگاه را دارد. البته اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين مسئله را به حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت هارون (عليه السلام) تشبيه مي كند، چون در تمام آيات قرآن، صريح ترين و واضح ترين رابطه نبوت و خلافت، بين حضرت موسي (عليه السلام) و هارون (عليه السلام) آمده است. لذا، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تشبيه مي كند رابطه حضرت علي (عليه السلام) با خودش را به رابطه حضرت هارون (عليه السلام) نسبت به حضرت موسي (عليه السلام).

* * * * * * *

سؤال:

اگر ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جريان غدير تصريح شد، چرا در جريان سقيفه، بحثي از اميرالمؤمنين (عليه السلام) يا غدير خم، بوجود نيامد؟

جواب:

اين مسئله، جزء سؤالاتي است كه زياد مطرح مي شود. در كتابي كه جديداً نوشته اند به نام خلافت و انتخاب از ديدگاه اهل سنت، - توسط يكي از اساتيد حوزه هاي علميه اهل سنت و استاد دانشگاه فردوسي مشهد، عبد الرحمان سليمي، - به قول خودشان، اساسي ترين سؤالي كه مطرح مي كند همين قضيه است و مي گويد:

اگر حضرت علي (عليه السلام) منصوب پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و اگر واقعا در حديث غدير، ولايت حضرت علي (عليه السلام) مطرح شد، چرا در سقيفه، حرفي از آن مطرح نشد؟

مگر فاصله ميان غدير تا سقيفه چقدر بوده است؟ روز غدير، 18 ذي الحجه و وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ماجراي سقيفه، 28 صفر بود كه حدود 70 روز مي شود.

اگر بر مبناي آقايان اهل سنت، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) روز 12 ربيع الاول از دنيا رفته باشد، فاصله روز 18 ذي الحجه تا دوازدهم ربيع الاول، 84 روز مي شود. چطور شد كه در سقيفه اسمي از حضرت علي (عليه السلام) به ميان نيامد؟

اين، سؤال خوبي است و جواب خوب هم مي خواهد.

جواب اول:

بايد ببينيم كه فلسفه تشكيل سقيفه براي چه بود؟ اگر بنا بود آقايان سراغ حضرت علي (عليه السلام) بروند، نيازي به رفتن به سقيفه نبود. سقيفه براي اين بود كه حضرت علي (عليه السلام) را دور بزنند. هدف و فلسفه سقيفه و صحبت هايي كه در سقيفه شد، ابتدا توسط انصار بود و سپس مهاجرين به آنها پيوستند. پس فلسفه سقيفه، با غدير منافات دارد. نمي شود كه انسان يك جلسه اي بگيرد براي يك موضوعي و مطالبي را كه منافات و تضاد با آن موضوع دارد، در آنجا مطرح كند.

يك سؤال است كه خيلي وقت در ذهنم بود و خيلي هم به كتاب هايي كه بزرگان ما نوشتند، مراجعه كردم و چيزي نيافتم. تا اينكه خودم به حول قوه الهي، آستين بالا زدم و اين معما را حل كردم.

معما اين بود:

مؤسسين سقيفه، عمدتاً از انصار بودند و كسي از مهاجرين در سقيفه نبود. سعد بن عباده و حباب بن منذر و ديگران، همه رفتند در سقيفه، دنبال تعيين خليفه. خب، انصار، يك پرونده سبز و درخشاني در تاريخ اسلام دارند و اگر حمايت انصار نبود، معلوم نبود كه سرنوشت اسلام چه مي شود؟ موفقيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و گسترش اسلام، مرهون حمايت انصارِ است. وفاداري انصار به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در طول تاريخ اسلام و در تمام قضايا، كاملا محرز است. محبت و عشق و علاقه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم براي انصار، كاملا محرزِ است.

من نمونه هاي زيادي دارم در رابطه حسنه ويژه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با انصار. ولي انصاري كه اين همه فداكاري كردند و مدافع حق بودند و مدافع خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودند و حتي يك برخورد تند ميان انصار و حضرت علي (عليه السلام) نداريم؛ ولي من صدها برخورد خشن ميان مهاجرين با اميرالمؤمنين (عليه السلام) برايتان پيدا مي كنم.

مهاجرين، آن دسته از مسلمان هايي بودند كه از مكه به مدينه هجرت كردند و انصار، آن دسته از افرادي بودند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را از مكه به مدينه دعوت كردند و به او خانه و امكانات دادند و از او حمايت كردند و عامل هجرت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از مكه به مدينه، انصار بودند. انصار، يعني صحابه اي كه اهل مدينه هستند و مهاجرين، يعني صحابه اي كه از مكه به مدينه آمدند.

خب، انصار آمدند در سقيفه و شروع كردند به مطرح كردن بحث خلافت. اين، با جايگاه انصار، هيچ همخواني ندارد.

در مورد انگيزه ورود انصار به سقيفه، بنده، الغدير و عبقات و كتاب هايي كه در مورد سقيفه نوشته شده - مانند كتاب هاي علامه عسكري - را خيلي زير و رو كردم. تا اينكه در موسسه تخصصي مذاهب، چون در يك ترم، موضوع بحثمان، بررسي تمام ابعاد سقيفه بود، مجبور شدم خودم آستين بالا بزنم تا ببينم چه چيزي پيدا مي كنم.

نكاتي كه من پيدا كردم، چند مورد بود:

انصار، به خوبي مي دانستند كه قريش و بخشي از مهاجرين، نمي گذارند كه خلافت به حضرت علي (عليه السلام) برسد. اين را از زبان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بارها شنيده بودند كه فرمود:

و إن تؤمروا عليا رضي الله عنه و لا أراكم فاعلين، تجدوه هاديا مهديا يأخذ بكم الطريق المستقيم.

اي مردم! اگر علي را امير خودتان قرار بديد، گرچه مي دانم قرار نمي دهيد، هم هدايت گر هست و هم هدايت شده و شما را به راه راست هدايت مي كند.

مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 109 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص421 - الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 - تفسير الآلوسي، ج6، ص170

يا اينكه:

إن تستخلفوا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يحملكم علي المحجة البيضاء.

اگر علي را خليفه قرار دهيد، گرچه مي دانم نمي كنيد ... .

يعني پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آينده را مي بيند و مي گويد مي دانم كه نمي كنيد، ولي اگر علي را خليفه كنيد ... .

كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص630 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج44، ص235 - حلية الاولياء لأبو نعيم - فرائد السمطين للجويني - الكفاية للخطيب بغدادي

امثال اين عبارت ها زياد است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشگويي كرده بود بر اينكه، مردم نمي گذارند خلافت به حضرت علي (عليه السلام) برسد. در جلسات قبل هم عرض كرديم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

يا علي! ضغائن في صدور اقوام لا يبدونها لك الا من بعدي.

علي جان! كينه هايي در سينه ها مي بينم كه بعد از من به ظهور خواهد رسيد.

مسند ابو يعلي، ج1، ص427 - المعجم الكبير للطبراني - ج11، ص61 - شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج4، ص107 - كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص176

حاكم نيشابوري با سند صحيح از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:

يكي از وصيت هاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به من اين بود كه:

مما عهد الي النبي أن الأمة ستغدر بي بعده.

امت، بعد از من، در حق تو حيله و خيانت مي كنند.

حاكم نيشابوري هم مي گويد:

هذا حديث صحيح الاسناد.

اين حديثي است كه از نظر سند، صحيح است.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص140

با توجه به اين قضيه، انصار، اين را قطعي مي دانستند كه پيشگويي هاي نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشگويي عادي نيست و خلافت به حضرت علي (عليه السلام) نمي رسد و ديگران مي خواهند خلافت را تصاحب كنند. از آن طرف هم نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشگويي كرده بود:

قال النبي صلي الله عليه و سلم للأنصار: إنكم ستلقون بعدي أثرة، فاصبروا، حتي تلقوني و موعدكم الحوض.

بعد از من شما گرفتار ظلم خواهيد شد و صبر پيشه كنيد تا اينكه نزد من بيائيد. ديدار من با شما، كنار حوض كوثر است.

صحيح بخاري، ج4، ص225 - صحيح مسلم، ج3، ص109

خب، اين دو قضيه، براي انصار محرز بود كه خلافت به علي نمي رسد و هر كس در رأس حكومت قرار بگيرد، در حق انصار هم ظلم خواهد كرد. اينها گفتند كه پيش دستي كنيم و قبل از آنكه مهاجرين، خلافت را تصاحب كنند، ما تصاحب كنيم. حباب بن منذر - از شخصيت هاي برجسته انصار - در سقيفه همين را گفت:

و لكنا نخاف أن يليها أقوام قتلنا آباءهم و إخوتهم

فتح الباري لإبن حجر عسقلاني، ج12، ص135

ما مي ترسيم كه اگر اين خلافت به دست قريش برسد - قريشي كه ما پدران و برادرانشان را در جنگ بدر و أحد و حنين و ديگر غزوات به قتل رسانديم و آنها كينه از ما دارند - و اگر آنها به حكومت برسند، از ما انتقام خواهند گرفت.

(بنده با پيدا كردن اين روايت، خيلي آرام گرفتم).

اين را درست مي گفتند، وقتي كه اينها به حكومت رسيدند - فقط به عنوان نمونه - در قضية جنگ حرّه، اينها با انصار چه كردند؟ بطوري كه بزرگان اهل سنت - مانند آقاي ابن كثير دمشقي - صراحت دارند:

در قضيه جنگ حرّه، نزديك 700 نفر از انصار را به قتل رساندند و هزار تن از زنان انصار از طريق نامشروع حامله شدند و فرزندان نامشروع به دنيا آوردند.

اين يكي از نتايج خلافت بني اميه بوده است. لذا، آقاي سعد بن عباده - كه كانديداتور انصار براي خلافت بوده -، پسرش سؤال كرد:

پدر! آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، علي را خليفه قرار داد؟ گفت: بله. گفت: در غدير به خلافت علي صراحت داشت؟ گفت: بله. گفت: پدر! با اينكه اين همه روايت از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدي، آمده اي در سقيفه و خودت را براي خلافت كانديد كرده اي؟ گفت: پسرم! من مي دانستم كه نمي گذارند خلافت به علي برسد. من، با توجه به سابقه و موقعيتي كه داشتم، خواستم اين خلافت را تصاحب كنم و وقتي مسلط شدم، اين را به صاحب خلافت، يعني علي برگردانم.

البته اين را هم عزيزان بدانند: يكي از كساني كه با ابوبكر و عمر تا آخر عمر بيعت نكرد و خلافت آنها را قبول نكرد، همين آقاي سعد بن عباده بود.

پس فلسفه تأسيس سقيفه اين بود. بعد مهاجرين آمدند و سر انصار را كلاه گذاشتند و شيره ماليدند و اين قضيه انجام شد و رفت.

جواب دوم:

آقاياني كه مي گويند اسمي از حضرت علي (عليه السلام) در سقيفه نيامد، معلوم است كه تاريخشان را خوب نخوانده اند و كتاب هاي خودشان را هم مطالعه نكردند.

تاريخ يعقوبي، ج2، ص124 مي گويد:

و كان المهاجرون و الانصار لا يشكون في علي.

مهاجرين و انصار، شكي نداشتند كه علي خليفه است.

قضيه خلافت حضرت علي (عليه السلام)، يك بحث ساده نبود. شما به كتاب هاي لغت، مانند لسان الميزان، صحاح اللغة جوهري و تاج العروس زبيدي مراجعه كنيد و ماده «وصي» را ببينيد كه همه نوشته اند:

يكي از القاب علي بن ابي طالب (عليه السلام) كه در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به آن لقب مشهور بود، كلمه «وصي» بود .

اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت علي (عليه السلام) را وصي قرار نمي داد، اين لقب از كجا براي حضرت علي (عليه السلام) آمد؟ همه مي دانيم واژه هايي در كتاب لغت مي رود كه اين واژه، وارد فرهنگ عموم مردم شده باشد و هر واژه اي، در قاموس لغت نمي آيد. اين بحث، مشخص و روشن است.

خود طبري مي گويد:

فقالت الانصار أو بعض الانصار: لا نبايع الا علياً.

تمام انصار يا بعضي از انصار - وقتي ديدند كه خلافت به سعد بن عباده نرسيد - گفتند: ما جز با علي با كسي بيعت نمي كنيم.

تاريخ الطبري، ج2، ص443 - الكامل في التاريخ لإبن الأثير الجزري، ج2، ص325

جواب سوم:

در سقيفه بني ساعده، هيچ يك از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) نبودند و مشغول مراسم كفن و دفن و غسل نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند. در حقيقت اين يك عيب بزرگي است كه اينها جنازه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در دست خاندانش رها كردند و به دنبال تعيين خليفه، به سقيفه رفتند.

جواب چهارم:

حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) در واپسين روز رحلت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد مسجد و بر سر مهاجرين و انصار فرياد برآورد و گفت:

أنسيتم قول رسول الله يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلي مولاه؟!!!

آيا فراموش كرديد سخن پدرم رسول الله را در غدير خم كه فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

نزهة الحفاظ، ج1، ص102

و تعداد زيادي از صحابه اعتراض كردند. سلمان آمد اعتراض كرد كه حضرت علي (عليه السلام) خليفه است، چرا دنبال غير او مي گرديد. او را زدند و از مسجد بيرون انداختند. ابوذر و مقداد و عمار آمدند پيشنهاد كردند به حضرت علي (عليه السلام) كه اجازه بدهد با شمشير از او دفاع كنند، ولي آقا امير المؤمنين (عليه السلام) اجازه نداد. أم أيمن آمد در مسجد و اعتراض كرد به اينها و خليفه دوم گفت:

ما لنا و للنساء.

زنها نبايد در مسائل خلافت دخالت بكنند.

خلاصه جواب اين شد كه فلسفه تأسيس سقيفه، منافات با اين داشت در همانجا بحث امير المؤمنين (عليه السلام) پيش آمد و در واپسين روز خلافت ابوبكر هم حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) و بعضي از اصحاب در اين زمينه، به حديث غدير و خلافت امير المؤمنين (عليه السلام) تصريح كردند.

* * * * * * *

سوال:

اين حديث را توضيح دهيد: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية

كه در منابع اهل سنت آمده است و عبارت هاي مختلفي را دارد. مصداق اين حديث چيست؟

جواب:

اين حديث در كتاب هاي شيعه هم آمده كه:

هر كس بميرد و امام عصرش را نشناسد مرگش مرگ جاهلي است.

مرحوم شيخ مفيد (ره) ادعاي تواتر مي كند و ما فعلا كاري با مباني شيعه نداريم.

آقاي تفتازاني - از علماي اهل سنت كه از بنيانگذاران علم كلام است - در شرح مقاصد، اين روايت را به همين شكل از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي كند.

محي الدين و ابو جعفر اسكافي و شيخ علي قاري مي گويند:

اين روايت در صحيح مسلم اين روايت آمده است.

ولي با كمال تأسف، در صحيح مسلمي كه فعلا در اختيار ماست، از اين روايت خبري نيست. چه كساني و چه دست هايي اين روايت را از صحيح مسلم برداشته اند، الله اعلم.

آنچه كه در صحيح مسلم وجود دارد، اين است:

من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية.

هر كس بميرد و بيعت امامي را به گردن نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلي است.

صحيح مسلم، ج6، ص22

چه بسا اين روايت، قوي تر از قبلي هم باشد؛ زيرا آن روايت قبلي، فقط «ولم يعرف» دارد و اين روايت «و ليس في عنقه بيعة» دارد. يعني بعد از معرفت، بيعت هم لازم است.

در مسند احمد اينگونه آمده است:

من مات بغير امام مات ميتة جاهلية.

هر كس بدون امام از دنيا برود، مرگش مرگ جاهلي است.

مسند احمد، ج4، ص96

وجود اين حديث در منابع اهل سنت، كاملا محرز و قطعي است.

ما از عزيزان اهل سنت سؤال مي كنيم:

اين روايت كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود، يعني چه؟

يعني مرگش همانند مرگ كفار، مشركين و بت پرستان است؛ نه از اسلام بهره اي مي برد و نه از قرآن و نه از اعمال و نه از عباداتش. يعني اسلام منهاي امامت، لا اسلام است. اين حديث، مضمون اين آيه است:

يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس إن الله لا يهدي القوم الكافرين. (سوره مائده/آيه67)

مضمون اين آيه است:

اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام (سوره مائده/آيه3)

اينكه خداي عالم مي گويد:

و إن لم تفعل فما بلغت رسالته

اگر حضرت علي (عليه السلام) به عنوان خليفه در غدير مطرح نشود، رسالت حق ناتمام مانده است، معنايش همين است؛ يعني اسلام منهاي حضرت علي (عليه السلام)، لا اسلامِ است. لذا اين روايات، صراحت دارند كه اگر كسي بدون امام از دنيا برود، گويا از اسلام و قرآن و اعمالش، هيچ بهره اي نبرده است و مرگ او همانند مرگ زمان جاهليت است.

آقايان نگويند كه معتقد هستيم رئيس جمهور هر كشوري، امام زمان و أولي الأمر ماست. چون مثلا امروز بايد بگويند كه صدام أولي الأمر عراق بوده و ملك حسين، امام زمان اردن است و ملك عبد الله، امام زمان سعودي هاست و از آن طرف هم مسلمانان آمريكا بايد بگويند كه آقاي اوباما، امام زمان ماست. اگر بنا باشد كه رئيس جمهور يا پادشاه هر كشوري، امام زمان آنها باشد و اگر اين را بگوييم، سنگ روي سنگ بند نمي آيد. مضافا بر اينكه آقايان اهل سنت صراحت دارند كه در هر عصري، بايد يك امام باشد و غير از يك امام، احدي حق تصدّي خلافت و امامت و رهبري مسلمين را ندارد. در صحيح مسلم، ج6، ص23 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما.

اگر در يك عصري، با دو امام و خليفه بيعت شود، اوّلي خليفه است و دوّمي مهدور الدم.

بنابراين، آقايان اهل سنت نمي توانند بگويند كه ما در هر كشوري، رئيس جمهور يا حاكممان را به عنوان امام يا أولي الأمر يا خليفه قبول داريم.

اين قضيه به قدري حساس و ضروري است كه وقتي مردم مدينه عليه يزيد شورش كردند، آقاي عبد الله بن عمر - كه با حضرت علي (عليه السلام) بيعت نكرد و از كساني بود كه از بيعت حضرت علي (عليه السلام) تخلف كرد و با امام حسن (عليه السلام) با اينكه وصي حضرت علي (عليه السلام) بود، بيعت نكرد و با امام حسين (عليه السلام) هم بيعت نكرد، - آمد از يزيد دفاع كرد و گفت:

مردم! ما با يزيد بيعت كرديم. من از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه اگر كسي با خليفه اي بيعت كند و بيعت بشكند، فرداي قيامت خيانت كار و غادر محشور مي شود.

همين آقا در دوران عبدالملك، شبانه آمد درب خانه حجاج بن يوسف ثقفي را زد. حجاج گفت:

عبدالله بن عمر! براي چه آمدي؟ گفت: ديشب به ياد يك روايتي افتادم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «كسي كه بدون امام از دنيا برود، مرگش مرگ جاهلي است» و ترسيدم امشب مرگ من فرا برسد و با آقاي عبدالملك به عنوان امام، بيعت نكرده باشم و من به مرگ جاهلي از دنيا بروم. آمدم پيش شما، تا به عنوان نمايندهء عبدالملك، با شما بيعت كنم.

حجاج هم براي اينكه او را تحقير و ذليل كند، در حال درازكش بود و گفت: فعلا دست من مشغول است و پايش دراز كرد و گفت: فعلا با پاي من بيعت بكن تا ببينيم بعد چه خواهد شد.

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج13، ص242 - المعيار و الموازنه لإسكافي، ص24

* * * * * * *

سوال:

در كتاب هاي اهل سنت، اين حديث:

خلفاء أمتي من بعدي إثنا عشر : جانشينان من بعد از من، دوازده نفر هستند.

چگونه آمده است؟ سندش چگونه است؟ مصاديقش در كتاب هاي اهل سنت چگونه آمده است؟

جواب:

يكي از بهترين و قوي ترين دلائل بر حقانيت مذهب شيعه، اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، حضرت علي (عليه السلام) و يازده فرزند بزرگوارش را به عنوان دوازده امام معين كرده است و حديثخلفائي اثنا عشر، در كتب معتبر اهل سنت است و حدود 26 روايت در صحيح بخاري و مسلم آمده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

خلفاء و جانشينان من، دوازده نفرند.

نه بيشتر و نه كمتر و اين از معجزات اسلام و حقانيت مذهب شيعه است.

در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده است:

إن هذا الأمر لا ينقضي حتي يمضي فيهم إثنا عشر خليفة.

صحيح مسلم، ج6، ص30

لا يزال أمر الناس ماضيا ما وليهم إثنا عشر رجلاً.

اين جهان، نابودشدني نيست، مگر آنكه دوازده نفر، ولايت و امامت جامعه را به عهده بگيرند.

صحيح مسلم، ج6، ص3

در مسند احمد نقل شده:

عزت اين دين، به دوازده خليفهء من است. اگر مردم به آنها ضرر بزنند يا مردم با اين خلفاي من مخالفت كنند و مايهء خذلان آنها شوند، اينها به خودشان ضرر مي زنند.

مسند احمد، ج5، ص96

از اين روايات، زياد داريم. در بعضي از منابع اينگونه آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

كلهم من بني هاشم.

تمام اين دوازده نفر، از بني هاشم هستند.

ينابيع الموده للقندوزي، ج3، ص290

حالا ما مي خواهيم از عزيزان اهل سنت بپرسيم:

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

خلفاي من دوازده نفر هستند.

و در اين روايت، كه متواتر است، هيچ شكي نيست و قابل انكار هم نيست. اين دوازده نفر چه كساني هستند؟ براي ما معين كنيد؟

يك دسته از اهل سنت، خيلي راحت اعتراف كردند كه ما معناي اين حديث را نفهميديم.

ابن جوزي در كشف المشكل مي گويد:

هذا الحديث قد أطلت البحث عنه و تطلبت مظانه و سألت عنه، فما رأيت أحدا وقع علي المقصود به.

من مدت طولاني را دربارهء اين حديث جستجو كردم و هر كجا كه احتمال مي دادم دربارهء اين حديث، بزرگان سخن گفته اند، رفتم و جستجو كردم. از هر كسي كه احتمال مي دادم اين حديث را مي تواند توضيح بدهد، سؤال كردم، ولي كسي را پيدا نكردم كه فهميده باشد مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چيست؟

كشف المشكل، ج1، ص449

آقايان مي گويند ما اهل سنتيم.اين هم سنت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. مي گويد ما نفهميديم. گويا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي اين حديث را مي فرمود، داستان شيرين و فرهاد را مي گفته است.

آقاي ابن بطال از مهلب - از شخصيت هاي برجستهء فقهي اهل سنت - مي گويد:

لم ألق أحدا يقطع في هذا الحديث.

كسي را نيافتم كه قطعاً بگويد مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين روايت چيست؟

فتح الباري لإبن حجر عسقلاني، ج13، ص180 - عمدة القاري للعيني، ج24، ص281

از اينگونه عبارات در كتاب هاي اهل سنت زياد است. بعضي ها مانند سيوطي و ابن حجر آمدند كه اين دوازده نفر را درست كنند و گفتند: خليفه اول، خليفه دوم، خليفه سوم، اميرالمؤمنين (عليه السلام)، امام حسن (عليه السلام) - كه پنج شش ماه خليفه بود - ، بعد معاويه، بعد از معاويه مي رسند به يزيد، يزيدي كه شارب الخمر و سگ باز و ميمون باز است. يزيدي كه قاتل فرزند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، يزيدي كه با يك دستور 700 صحابي را در مدينه قتل عام كرد، نمي تواند خليفه باشد. چون پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

كلهم يهدون إلي الحق.

تمام اينها هدايت به حق مي كنند.

بعد مي آيند دو سه نفر از بني اميه و بني عباس را روي هم مي ريزند و سيوطي به 11 نفر مي رساند و مي گويد نمي دانم كه دوازدهمي كيست؟ مراجعه كنيد به كتاب هاي اهل سنت، مخصوصا شرح نووي براي صحيح مسلم، ابن حجر عسقلاني در فتح الباري، عيني در عمدة القاري، قسطلاني در ارشاد الساري و تمام شروح ديگر صحيح مسلم و بخاري. اقوال علماي اهل سنت را آورده اند. اين آقايان فقط يك حدسياتي زده اند. عمر بن عبدالعزيز را آوردند جزو اين دوازده نفر، ديدند نمي شود. بني اميه را بياورند كه نمي شود و حدود 27 ، 28 نفر هستند و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: دوازده نفر. اگر بني عباس را بياورند كه حدود 36 ، 38 نفر بودند و اين هم نمي شود. عاقبت، خيلي راحت گفتند كه ما نمي فهميم معناي حديث چيست؟

ولي ما معتقد هستيم كه مراد نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين روايت، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و يازده فرزند بزرگوار ايشان است، و لا غير. اين روايات، جز با عقيدهء شيعه، با عقيدهء هيچ يك از مذاهب عزيزان اهل سنت، تطبيق نمي كند.

در تأييد اين، ادله مفصلي داريم كه به بخشي از اينها اشاره مي كنم:

لا يضره من فارقه أو خالفه.

اين دوازده نفر، امام و خليفه هستند و آنهايي كه به اينها ضرر بزنند يا آنهايي كه از اين خلفاي من جدا شوند و ساز مخالفت بنوازند، به حال خلفاي من هيچ ضرري نمي زنند.

مسند احمد، ج5، ص96

اين روايت، غير از ائمه (عليهم السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)، با كداميك از اينها تطبيق مي كند؟

سنن ابن ماجه در روايت ديگري مي گويد كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

إن أهل بيتي سيلقون بعدي بلاء و تشريدا و تطريدا.

بعد از من، اهل بيت من گرفتار بلا و آوارگي خواهند شد.

سنن ابن ماجة، ج2، ص1366

از طرف ديگر هم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:

اثنا عشر كعدة نقباء بني إسرائيل.

خلفاي من دوازده نفر هستند، همانگونه اي كه خلفا و نقباي بني اسرائيل، دوازده نفر بودند.

مسند احمد، ج1، ص398

خب، مشخص است كه نقباء، به انتخاب خداوند بوده و انتخاب ائمه (عليهم السلام) هم، همانگونه اي كه ما استدلال خواهيم كرد، به انتخاب خداوند و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده است.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

كلهم من بني هاشم.

بني اميه و بني عباس، هيچكدامشان از بني هاشم نيستند.

جالب اينكه وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

خلفاء بعد از من دوازده نفر هستند.

مردم شروع كردند به داد و بيداد كردن و ضجه زدن و تكبير فرستادن تا صداي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به گوش مردم نرسد. خيلي عجيب است. در كتب معتبر اهل سنت آمده كه:

ضج الناس يا كبر الناس يا لغط الناس.

تكبير گفتند و داد و بيداد راه انداختند تا صداي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به گوش مردم نرسد.

مسند احمد، ج5، ص99- المعجم الكبير للطبراني، ج2، ص196

در دو جا، صحابه داد و بيداد و فرياد و نزاع كردند. يكي در همين حديث خلفائي إثنا عشر و يكي هم در حديث قلم و دوات است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسم چيزي را كه شما بعد از من گمراه نشويد.

در آنجا هم صحابه ضجه زدند:

فاختلفوا و كثر اللغط.

صحيح بخاري، ج1، ص37 و ج8، ص161 - مجمع الزوائد الهيثمي - ج4، ص214

كلمهء لغط ، يعني ضجه زدن و داد و بيداد و فرياد كردن.

يك سوالي شد و خوب است من اينجا حواب بدهم:

مراد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از نوشتن كاغذ چه بوده است؟

بزرگان اهل سنت مانند ابن حجر عسقلاني و عيني و ... آورده اند كه:

أراد أن ينص علي أسامي الخلفاء بعده، حتي لا يقع بينهم الاختلاف.

پيغمبر گفت قلم و كاغذي بياوريد چيزي بنويسم گمراه نشويد ، نظر پيغمبر اين بود اسامي خلفاي بعد از خودش را بنويسد كه بعد از پيغمبر نزاعي و اختلافي بين امت اسلامي انجام نشود.

فتح الباري لإبن حجر عسقلاني، ج1، ص186 - عمدة القاري للعيني، ج2، ص171

حتي خليفه دوم به ابن عباس گفت:

أراد رسول الله في مرضه أن يصرح باسم علي فمنعت.

پيامبر مي خواست نام علي را بنويسد، ولي من جلوگيري كردم.

اين در كتب خود اهل سنت است. همچنين در روايت آمده كه:

كلهم يعمل بالهدي و دين الحق.

تمام اين دوازده نفر، به دين حق و هدايت عمل مي كنند.

تاريخ بغداد للخطيب بغدادي، ج4، ص258 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج45، ص189 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج6، ص280 - فتح الباري لإبن حجر عسقلاني، ج13، ص184

كداميك از اين آقايان بني اميه و بني العباس مي توانند مصداق حديث خلفائي اثنا عشر باشند؟

همچنين روايت ديگري هست كه خيلي مهم است و از عزيزان تقاضا دارم به عنوان يادگاري از من داشته باشند. من اين روايت را زياد ديده بودم. مرحوم علامه اميني (ره)، مير حامد حسين (ره) و قاضي ملاي شوشتري (ره) هم آورده اند. در همين سفر اخيري كه در مدينه مشرف بودم، چون رايانه را همراه خود برده بودم، ديدم بزرگان، اين روايت را نقل كردند، ولي بحث رجالي نكرده اند. يك روز بعد از نماز صبح كه در مسجد النبي نماز خواندم، تصميم گرفتم اين روايت را از نظر سند بررسي كنم كه بزرگان اهل سنت در اين روايت، چه حرفي دارند؟ حدود 10 ، 12 مصدر براي اين روايت پيدا كردم. بعد از نماز صبح، فقط يك روايت را بررسي سندي كردم و با آن تسلطي كه داشتم، ساعت 5/11 شب، كار سندي آن را تمام كردم.

((( لذا من توصيه مي كنم به همهء عزيزان، به ويژه به اساتيد، كه اگر مي خواهند در بحث ولايت و پاسخ به شبهات وارد شوند، يكي از شرايط اساسي، تخصص در علم رجال است. شما، در بحث و گفتگو و مناظره 50 روايت نقل مي كنيد، طرف مقابل با يك جمله مي گويد كه همهء روايات ضعيف است. خب، اينكه روايت ضعيف است، هيچ هزينه اي ندارد، ولي وقتي شما مي خواهيد ثابت كنيد اين روايت صحيح است، خيلي هزينه دارد. )))

صحيح ترين و اساسي ترين روايتي كه من پيدا كردم، از آقاي ابن حجر عسقلاني است كه نقل مي كند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

من أحب أن يحيي حياتي و يموت ميتتي و يدخل الجنة، فليتول علياً و ذريته من بعده.

هر كس مي خواهد حيات و مماتش، زندگيش و مرگش مانند منِ پيامبر باشد و وارد بهشت هم بشود، علي و ذريهء او را به عنوان ولي و امام انتخاب بكند.

الإصابة لإبن حجر عسقلاني ، ج2، ص485

بعد جالب اينكه آقاي ابن حجر، اشكال رجالي مي كند و مي گويد:

في اسناده يحيي بن يعلي المحاربي و هو واه.

در سند اين روايت، يحيي بن يعلي وجود دارد كه به شدت ضعيف است.

كلمهء واه يعني:

ضعيف جداً.

من هم نوشتم كه:

هذا عجيب من إبن حجر.

اين از عجائبي است كه از ابن حجر - كه از استوانه هاي رجال است - صادر شده و هدفش جز اينكه احاديث فضيلت حضرت علي (عليه السلام) را رد كند، چيز ديگري نيست. چون خود ايشان در كتاب تقريب التذهيب، وقتي ترجمهء يحيي بن يعلي محاربي را مي آورد، مي گويد:

ثقة.

مورد وثوق است.

و در تهذيب التهذيب از ابو حاتم - بنيانگذار علم رجال اهل سنت - نقل مي كند:

قال أبو حاتم ثقة.

آقاي محاربي ثقه است.

تهذيب التهذيب، ج11، ص265

آقاي ذهبي - از استوانه هاي علمي اهل سنت - در كتاب ميزان الاعتدال مي گويد:

آقاي يحيي بن يعلي محاربي ثقه است.

ميزان الاعتدال، ج4، ص415

پس اينكه آقاي ابن حجر مي گويد آقاي يحيي بن يعلي محاربي، ضعيف است، بي اثر و بر خلاف نظريهء خودش در كتاب هاي رجالي خودش است.

اين هم، باز دليل بر اين است كه مراد از خلفائي اثنا عشر، عبارت است از ائمه (عليهم السلام).

ائمه (عليهم السلام) در طول عمر با بركتشان، مدعي خلافت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وصايت و امامت بودند و غير از اين دوازده نفر، احدي مدعي نشد كه ما امام مردم، وصي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و خليفه هستيم. با توجه به اينكه حكومت ها، حداكثر ظلم را در حق اهل بيت (عليهم السلام) كردند - از قضيهء كربلا گرفته تا زندان هاي هارون و زندان هاي نظامي دودمان بني العباس -، در طول عمر ائمه (عليهم السلام)، يك نقطه ضعف كوچكي از ائمه (عليهم السلام) نتوانستند پيدا كنند و اگر كوچكترين نقطه ضعفي از امام باقر (عليه السلام)، امام صادق (عليه السلام)، امام رضا (عليه السلام) پيدا مي كردند، براي زير سؤال بردن موقعيت آنها آن را عَلَم مي كردند. آقاي ذهبي - از استوانه هاي علمي اهل سنت - مي گويد:

أما أهلية الإمام أمير المؤمنين و ولديه الحسن و الحسين عليهم السلام للإمامة و الخلافة فهي واضحة لا تحتاج إلي بيان.

اينكه اميرالمؤمنين و حسن و حسين، شايستهء امامت و خلافت بودند، احتياجي به گفتن و توضيح ندارد.

وقتي به امام سجاد (عليه السلام) مي رسد، مي گويد:

من سادة العلماء العالمين، يصلح للامامة.

صلاحيت براي امامت داشت.

نسبت به امام باقر (عليه السلام) مي گويد:

سيد امام فقيه يصلح للخلافة.

كسي بود آقا، امام، فقيه و صلاحيت براي امامت داشت.

نسبت به امام صادق (عليه السلام) مي گويد كبير الشأن و مرد باعظمتي بود:

من أئمة العلم، كان أولي بالأمر من أبي جعفر المنصور.

از پيشوايان علم بوده و اولويتش براي خلافت از منصور دوانيقي بيشتر بود.

و همچنين نسبت به آقا امام كاظم (عليه السلام) مي گويد:

و كان ولده (ولد امام صادق (عليه السلام)) كبير القدر جيد العلم أولي بالخلافة من هارون.

از هارون براي خلافت بيشتر اهليت داشت.

و همچنين نسبت به آقا امام رضا (عليه السلام) و امام جواد (عليه السلام).

سير اعلام النبلاء، ج13، ص120 و ج4، ص398

و ده ها مصادر ديگر از بزرگان اهل سنت مانند ابن حجر، ابن خلكان و ديگران كه شرح حال ائمه (عليهم السلام) را آورده اند، همه با صراحت گفته اند:

ائمهء شيعه، صلاحيت براي خلافت و امامت را داشتند و كوچكترين نقطه ضعفي در زندگي اينها نبوده است.

يكي از سؤالاتي كه ديشب ديدم، اين بود كه:

آيا در كتب اهل سنت، نام ائمه آمده يا نيامده است؟

با اينكه دودمان بني اميه و بني عباس، نهايت تلاششان را كردند تا آثار و فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را از بين ببرند و كتاب هايي كه مي نويسند، نامي از اهل بيت (عليهم السلام) نباشد، باز هم مي بينيم به مراتب، بالاتر از آنچه كه نياز است و - وقتي يك انسان جستجوگر، دنبال حقيقت مي گردد - در منابع اهل سنت، مطالب كافي و وافي براي روشن شدن و اتمام حجت وجود دارد. آقاي خوارزمي - أخطب الخواطب كه ذهبي دربارهء او مي گويد:

كان اماما واعظا و كان علامة في التاريخ.

- به سندش نقل مي كند از ابو سليمان از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمود:

... كأنه كوكب دري بينهم ... هؤلاء حججي علي عبادي و هم أوصياؤك و المهدي منهم، الثائر من قاتل عترتك و عزتي و جلالي إنه المنتقم من أعدائي و الممد لأوليائي.

وقتي به معراج رفتم، به سمت راست عرش نگاه كردم. ديدم چيزي نوشته شده است و نگاه كردم، ديدم نام علي و فاطمه و حسن و حسين و ... تا آقا ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه فداء). وقتي نام حضرت مهدي را ديدم، همانند ستارهء درخشان در ميان نام ائمه (عليهم السلام) مي درخشد. عرض كردم: خدايا! اينها چه كساني هستند؟ خداي عالم فرمود: اين دوازده نفر، حجت هاي من بر بندگانم و اوصياء تو هستند. مهدي هم از جزء اينهاست. مهدي كسي است كه از قاتلين عترت تو انتقام مي گيريد. قسم به عزت و جلالم! مهدي است كه از دشمنان من انتقام مي گيرد و به دوستان من عزت مي دهد.

مقتل الحسين الخوارزمي، ص95

آقاي جويني - كه از اساتيد برجستهء ذهبي است و از او تعبير به امام مي كند - در كتاب فرائد السمطين، ج2، ص132 نقل مي كند:

يك نفر يهودي آمد خدمت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و گفت:

يا رسول الله! حضرت موسي، وصي داشت، حضرت عيسي، وصي داشت، اوصياي تو چه كساني هستند؟ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

إن وصيي علي بن أبي طالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين، تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين. قال: يا محمد! فسمهم لي؟ قال: إذا مضي الحسين فابنه علي، فإذا مضي علي فابنه محمد، فإذا مضي محمد فابنه جعفر، فإذا مضي جعفر فابنه موسي، فإذا مضي موسي فابنه علي، فإذا مضي علي فابنه محمد، فإذا مضي محمد فابنه علي، فإذا مضي علي فابنه الحسن، فإذا مضي الحسن فابنه الحجة محمد المهدي، فهؤلاء إثنا عشر.

وصي من، علي بن ابي طالب و بعد از او، دو نوهء من حسن و حسين هستند و نه نفر از نسل حسين. آن يهودي گفت: اين نه نفر را براي ما نام ببر؟ حضرت فرمود: وقتي حسين از دنيا برود، فرزندش علي، ... ، وقتي امام عسكري از دنيا رود، فرزندش مهدي، امام است.

و در كتاب هاي متعدد، نام ائمه (عليهم السلام) از زبان نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است و به قول معروف: در خانه اگر كس است يك حرف بس است

* * * * * * *

سوال:

حديثي در كتب اهل سنت است كه همانگونه كه پيروان حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت عيسي (عليه السلام) متفرق شدند، پيروان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم متفرق شدند.

اين حديث افتراق، در كتب اهل سنت بيان شده كه:

ستفترق أمتي من بعدي، كلهم في النار إلا فرقة ناجية.

امت من، بعد از من، فرقه فرقه مي شوند و فقط يك فرقه نجات پيدا مي كند.

براي ما مشخص بفرماييد كه آيا اين حديث در كتب اهل سنت وجود دارد و آن فرقهء ناجيه چه كساني هستند؟

جواب:

يكي از اساسي ترين رواياتي كه مي تواند ذهن يك جوان را باز كند و او را به تحقيق و كاوش بياندازد، حديث افتراق امت به 73 فرقه است.

شيعه و سني مفصل نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

و تفترق أمتي علي ثلاث و سبعين فرقة.

بعد از من، امت من به 73 فرقه منشعب خواهند شد.

در منابع اهل سنت، مفصل آمده است و همه مي گويند كه روايت صحيح است.

صحيح ترمذي، ج4، ص134 - مسند احمد، ج2، ص332 - سنن ابن ماجة، ج2، ص1321 - سنن أبي داود، ج2، ص390 - تصحيح سنن ابي داود لألباني، ج2، ص892 - مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج1، ص6 - السنن الكبري لالبيهقي، ج10، ص208

يعني صحت روايت از ديدگاه اهل سنت، قطعي است و كسي در صحت صدور روايت، نمي تواند شك كند.

نكته بعدي اينكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

غير از يك فرقه، همه اين 73 فرقه، وارد آتش جهنم مي شوند.

حالا ما بايد بررسي كنيم و ببينيم كه فرقهء ناجيه چه كساني هستند؟ آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي فرقهء ناجيه يا فرقهء هالكه، چيزي معين كرده است يا خير؟ اگر معين نكرده باشد، با آيه اكملت لكم دينكم منافات دارد و اگر معين كرده، كدام گروه است؟

((( من از عزيزان اهل سنت عذر مي خواهم، چون بحثِ نقل مطالب است و ما دنبال اين نيستيم كه شيعه را سني يا سني را شيعه كنيم. بنده هم اگر بشنوم كه 50 نفر سني، شيعه شده اند، والله خوشحال نمي شوم. اما از اينكه توانستم اتمام حجت كنم، اين مايهء فخر من است.

از داخل و خارج كشور، در هر هفته 50 نفر، 30 نفر، 100 نفر، 200 نفر، با اين بحث هايي كه در شبكه ماهواره اي سلام داريم، به مذهب اهل بيت (عليهم السلام) مشرّف مي شوند. حتي در شبكهء المستقله كه براي وهابي هاست و از لندن پخش مي شود، قبل از ماه رمضان، سه شب در رابطه با شهادت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) مناظره داشتيم. بحث هاي ما، مانند روي مين رفتن است. موضوعاتي مانند هجوم به خانهء حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها)، آتش زدن درب خانهء ايشان، ورود به خانهء ايشان، شهادت ايشان، شكستن پهلوي ايشان و سقط كردن محسن و ... بحث شد. آن هم در شبكهء المستقله اي كه 50 ميليون بيننده دارد و 90% بيننده هايش وهابي و اهل سنت هستند. سه نفر از وهابي ها يك طرف بودند و بنده هم يك طرف. بعد از اينكه روايات را آوردم، دانه دانه سندش را بررسي كردم. آقاي دكتر ابو شعار - كه از دانشگاه اسكندريه مصر براي مناظره آمده بود - و فردي هم از بحرين آمده بود - اكنون سي دي هاي آن برنامه موجود است - نتوانستند يك مورد براي من اشكال سندي يا دلالي بگيرند. فقط آخرين جمله شان كه نتيجه گيري كردند، اين بود:

إن السيد القزويني قد جعل أبابكر و عمر في قفس الاتهام.

سيد قزويني، ابابكر و عمر را در قفس اتهام قرار داد.

گفتم: من كه از كتاب هاي شيعه چيزي نگفتم، از كتاب هاي شما نقل كردم. اگر مشكل است، مشكل شماست و بايد كتاب هايتان را اصلاح كنيد.

جالب اينكه دو روز بعد از آن، تعدادي از جوان ها از دوبي آمدند قم، نزد من و گفتند:

ما صحبت هاي شما را شنيديم و احساس كرديم كه شيعه حرف براي زدن دارد. باور نمي كرديم كه شيعه اينطور قوي است.

سؤالات را طرح كردند و ما جواب داديم. اكنون نوارش را هم داريم. اينها جلوي چشم من به مذهب شيعه مشرف شدند. گفتند:

ما هيچ كاري در ايران نداشتيم و اين ويزاي ماست كه ديروز آمديم و امروز هم مي خواهيم به امارات متحدهء عربي برگرديم.

حتي يكي از آنها پيشنهاد كرد:

پدر من در يكي از اين كشورهاي خليج است كه شايد بيش از دو سه ميليون تابع دارد و خيلي آدم چنين و چناني است و حوزهء علميه دارد و ... . من تقاضا مي كنم شما از ايشان دعوت كنيد به قم بيايد و با ايشان يكي دو ساعت صحبت كنيد. اگر ايشان به مذهب اهل بيت (عليهم السلام) مشرف شود، صدها هزار نفر از جوان ها، شيعه مي شوند.

من گفتم:

بنده چنين كاري نمي كنم و كسي را دعوت نمي كنم. اگر بيايد قدمشان روي چشم من. من به دنبال اين نيستم كه سني شيعه كنم يا شيعه سني كنم. هدف ما اتمام حجت است:

فإنما عليك البلاغ (سوره آل عمران/آيه20)

غرض اين بود كه عزيزان اهل سنت تصور نكنند كه مثلا هدف نظام جمهوري اسلامي و جامعة المصطفي، از اين جلساتي كه مي گيرند، ايجاد شبهه در ذهن جوانان اهل سنت است، نه، ما مي خواهيم حقايق تاريخ را بي پرده بيان كنيم. مطالبي كه شما از بزرگانتان نمي شنويد و خودتان دسترسي به اين كتاب ها نداريد، ما اينها را بيان مي كنيم:

من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال.

ما هدفمان تبيين حقايق است.)))

در اينجا حاكم نيشابوري روايتي را از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي كند و مي گويد كه از 73 فرقه كه 72 فرقه گرفتار آتش جهنم مي شوند، اينها چه كساني هستند؟

عون بن مالك رضي الله عنه، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

ستفترق أمتي علي بضع و سبعين فرقة، أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم، فيحرمون الحلال و يحللون الحرام.

هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه.

امت من، به هفتاد و اندي فرقه منشعب مي شوند و بزرگترين قومي كه گرفتار آتش جهنم مي شوند، آن دسته اي هستند كه از قياس براي به دست آوردن معارف الهي استفاده مي كنند و حرام خدا را حلال مي كنند و حلال خدا را حرام مي كنند.

اين حديثي صحيح است بنابر شر صحيح بخاري و صحيح مسلم كه آن دو نياورده اند.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج4، ص430

در روايات متعدد هم آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اول من قاس ابليس.

در كتاب هاي فقهي اهل سنت مانند مغني ابن قدامه و موطأ مالك و غيره، اين روايت را از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردند. در اينجا هم نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گويد:

يكي از نشانه هاي فرقهء هالكه، قياس است.

يكي از مراجع عظام تقليد معاصر - حضرت آية الله العظمي صافي گلپايگاني - كه در ميان مراجع ما، در بحث ولايت و پاسخ به شبهات، واقعا يد طولائي داشته و در اين زمينه كار كردند و كتاب هاي متعددي هم در اين زمينه دارند مي فرمايد:

لا يخفي أن معظم أهل السنة و الجماعة هم أهل الرأي و القياس.

لمحات للشيخ لطف الله الصافي، ص45 - مجموعة الرسائل للشيخ لطف الله الصافي، ج2، ص330

مشخص است آنهايي كه اهل رأي و قياس هستند، چه كساني هستند. فقهاي ما در كتاب هاي فقهي خود، از اول طهارت تا ديات، يك مورد به قياس عمل نمي كنند.

از آن طرف هم نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در روايات متعدد فرمودند:

مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق.

داستان اهل بيت من، همانند داستان كشتي نوح هستند. هر كس سوار كشتي اهل بيت شود، نجات مي يابد و هر كس از آنها تخلف كند، هلاك مي شود.

حاكم نيشابوري مي گويد: اين روايت صحيح است.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج2، ص343

همچنين حاكم نيشابوري مي گويد:

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

و أهل بيتي أمان لامتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس.

هذا حديث صحيح الاسناد.

اهل بيت من، امنيت آور براي امت هستند و تنها چيزي كه مي تواند امت مرا از اختلاف، بيمه كند، سراغ اهل بيتِ من رفتن است. اگر يك قومي، با اهل بيت من مخالفت كند، به حزب ابليس مي پيوندد.

حاكم نيشابوري مي گويد: اين روايت صحيح است.

مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص149

روايت ديگري هم هست كه آقاي ابن حجر هيثمي در كتاب الصواعق المحرقه - كه در رد شيعه نوشته و ميگويد: من شنيدم در مكه و اطراف مكه، تعدادي از جوان ها، به طرف مذهب شيعه كشيده مي شوند. من اين كتاب را مي نويسم تا جلوگيري كند از انحراف جوانان اهل سنت، يعني موضوع اين كتاب مخالفت با شيعه هست - نقل مي كند:

قيل لرسول الله ما بقاء الناس بعدهم؟ بقاء الحمار اذا كسر صلبه.

مردمي كه از اهل بيت جدا شوند، اينها را چطور مي بيني؟ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ... .

الصواعق المحرقة، ص237

مرحوم علامه شرف الدين (ره)، وقتي اين روايت را مي آورد، مي گويد:

و نحن نسأل عن ابن حجر فنقول له: اذا كانت هذه منزلة علماء اهل البيت فانا تصرفون؟

از آقاي ابن حجر سوال مي كنيم: اگر جايگاه اهل بيت اين است، پس چرا به بيراهه مي رويد؟

المراجعات، ص77

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»





Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها