بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ : 1393/02/15
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله.
بحث خمس به این جا رسید که ثابت کردیم «خمس» در کتاب خدا و سنت و مکاتبات نبی مکرم (صلی الله علیه و آله)، امری قطعی و غیر قابل انکار است.
اکنون موضوع این است که باید ببینیم در رابطه با عمل به این دستور الهی و نبوی در جامعهٔ بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) چه تحولاتی پیش آمده است؟
آیه 41 سوره انفال موارد مصرف خمس را روشن کرده است:
(فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ)
برای خدا است پنج یک آن
(وَ لِلرَّسُولِ)
و برای رسول
در روایت هم آمده است که خداوند برای تکریم و تعظیم نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) ابتدا سهم خود را مشخص کرده است. خمس غیر زکات است و خداوند برای تکریم و تعظیم نبی مکرم عبارت «ان لله خمسه» را آورده است. و«خمس الله» هم متعلق به نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) است.
(وَ لِذِی الْقُرْبی)
و خویشاوند او
در روایتهای متعدد آمده است که مراد از (لِذِی الْقُرْبی) علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) و اولاد این دو بزرگوار است.
(وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ)
و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان.
روایتهای بسیاری داریم که یتامی و مساکین و ابن سبیل از اولاد حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند.
سپس برای این که مسئله کاملاً روشن شود و مردم تصور نکنند که مسئلهٔ خمس یک مسئلهٔ عادی است، خداوند به منظور تاکید و تنفیذ این موضوع در قلوب مردم، در ادامه میفرماید:
(إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ)
اگر به خدا ایمان آوردهاید.
در حقیقت این عبارت تکلیف کسانی که خمس را قبول ندارند یا این که خمس در مصارف معین شده را قبول نمیکنند را به وضوح روشن میکند. در ادامه آمده است:
(وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یوْمَ الْفُرْقانِ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیر)
و آنچه را که در روز فرقان روزی که دو گروه یکدیگر را ملاقات کردند بر بندهمان نازل کردیم ایمان آوردهاید، و خداوند بر هر چیز توانا است.
سوره أنفال (8): آیه 41
یکی از موضوعاتی که وهابیت همواره عنوان میکنند این است: "اگر واقعاً علی (علیه السلام) خلیفهٔ پیغمبر است، چرا نامی از ایشان در قرآن نیامده است؟" سؤال این است که دربارهٔ خمس که به این صراحت و تاکید با عبارت:
(فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ)
آمده است شما چه عکس العملی نشان دادید؟
فرض کنیم همانطور که شما میگویید خمس در فوائد و ارباح مکاسب نیست و در غنائم است. شما بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از این همه غنائمی که بدست آوردید؛ آیا «سهم الله»، «سهم النبی» و «ذوی القربی» را دادید؟
برای ما روشن کنید که ببینیم حالا که خداوند به این روشنی در قرآن مصارف خمس را آورده است، چه دسته گلی بر سر «ذوی القربی» گذاشتید که اگر نام امام علی (علیه السلام) در قرآن آمده بود، میخواستید چه کنید؟
خداوند متعال در آیه ۲۴ سوره نساء در مورد قضیه «متعه» میفرماید:
(وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکتْ أَیمانُکمْ کتابَ اللَّهِ عَلَیکمْ وَ أُحِلَّ لَکمْ ما وَراءَ ذلِکمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکمْ مُحْصِنِینَ غَیرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً)
و زنان شوهردار مگر کنیزانی از شما که شوهر دارند،- که میتوانید آنان را بعد از استبرا به خود اختصاص دهید،- پس حکمی را که خدا بر شما کرده ملازم باشید، و اما غیر از آنچه بر شمردیم، بر شما حلال شدهاند، تا به اموالی که دارید زنان پاک و عفیف بگیرید، نه زناکار، و اگر زنی را متعه کردید- یعنی با او قرارداد کردید در فلان مدت از او کام گرفته و فلان مقدار اجرت (به او) بدهید،- واجب است اجرتشان را بپردازید.
سوره نساء (4): آیه 24
این آیه خیلی واضح و روشن است تا جایی که «قرطبی» ادعای اجماع میکند بر این که مراد از عبارت (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ)، «نکاح المتعه» است.
این قضیه به روشنی تصریح شده است ولی شما روایتهای زیادی درست کردید و ادعا کردید که این حکم شرعی در جنگ خیبر نسخ شده است، یا در جنگ اوطاس نسخ شده است، یا در فتح مکه نسخ شده است و گمانهزنی زیادی کردید.
اساساً مبنای وهابیت بر این است که با آنچه خدا و رسولش معین کرده است، مخالفت شود. آنها آن مسندها را که قصد داشتند بعد از رحلت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) غصب کنند، بعد از رحلت ایشان شروع به گرفتن این مسندها کردند!
در واقع ملاک آنها، دستور الهی یا نص صریح نیست. لذا در اینجا (إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّه) تکلیف همه مسائل را روشن میکند.
اگر به تفاسیر مثل «تفسیر طبری» یا «احکام القرآن» و امثال اینها مراجعه شود، مراد از عبارتهای «والیتامی»، «والمساکین»، «ایتامنا و مساکیننا» و «سهم الیتامی لبنی هاشم و المساکین و ابناء سبیل منهم» کاملاً مشخص شدهاند.
ما اقوال فقهای شیعه را در این مورد بیان خواهیم کرد، و همچنین روایتهایی که در مورد چگونگی تقسیم خمس است را نقل خواهیم کرد.
در این آیه شریفه خداوند عالم عبارت «لله» را آورده است، به این منظور که در ابتدا سهم خودش را ابتدا به منظور تکریما و تشریفا للنبی (صلی الله علیه و آله)» معین کرده است.
سهم خداوند سهمی مقدس و مبارک است که خداوند برای خود معین کرده است. سهم خدا به نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) میرسد که بین شیعه و سنی اتفاق نظر در این مورد وجود دارد.
در ادامه (إِنْ کنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّه) آمده است که اگر به خداوند ایمان آوردید اینگونه است که خداوند در آنجا هم خمس را واجب کرده است و هم موارد مصرف خمس را روشن کرده است.
ممانعت ابوبکر از پرداخت شدن حق آل محمد!
دوستان توجه داشته باشند که چند روایت وجود دارد که به نظر من جالب است. اولین روایت از «ابی جمیله» نقل شده است. او میگوید:
«عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیهِمَا السَّلَامُ، قَالَ: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ فِی الْخُمُسِ نَصِیباً لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَأَبَی أَبُو بَکرٍ أَنْ یعْطِیهُمْ نَصِیبَهُمْ حَسَداً وَ عَدَاوَة»
روایت خیلی عجیبی است. مراد از «أَحَدِهِمَا» یا امام باقر یا امام صادق (سلام الله علیهما) است. به دلیل این که مضمون روایت مقداری سنگین است و با سیاست در تضاد است، بنابراین عبارتهای «أَحَدِهِمَا» یا «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ» استفاده میکنند تا ردپایی نماند.
در این روایت به صراحت بیان شده است که ابوبکر از روی حسد و عداوت حق آل محمد را نداد.
«وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ: وَ مَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ، وَ کانَ أَبُو بَکرٍ أَوَّلَ مَنْ مَنَعَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السَّلَامُ حَقَّهُمْ وَ ظَلَمَهُمْ، وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَی رِقَابِهِم»
در حالی که خداوند فرمود هر کس به آیات و دستورات الهی عمل نکند فاسق است. و ابوبکر اولین کسی بود که حق اهلبیت را منع کرد و به آنها ظلم کرد و مردم را مسلط بر ایشان ساخت.
«وَ لَمَّا قُبِضَ أَبُو بَکرٍ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ عَلَی غَیرِ شُورَی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»
وقتی ابوبکر از دنیا رفت، بدون هیچ مشورتی با مسلمین، عمر را خلیفه اعلام کرد.
بحار الأنوار؛ مجلسی، محمد باقر، ج 30، ص 222، ح 90
یعنی در حقیقت جناب ابوبکر چنان کاری کرد که مردم احساس میکردند که بر آل محمد برتری دارند و مافوق آنها هستند، و آل محمد (صلی الله علیه و آله) باید فرمانبردار مردم باشند.
خلیفهٔ اول در آخرین لحظه عمرش، عمر را به عنوان خلیفه معین کرد. تودهٔ مردم و مهاجرین و انصار اعتراض کردند، همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و «طلحه» اعتراض کردند؛ اما او برای این اعتراضات هیچ اهمیت قائل نشد و آنچه را که میخواست انجام داد. ما بارها این روایات را آوردهایم و پاورپوینت آن هم خدمت دوستان ارائه شده است.
آیا ابوبکر در مورد انتخاب عمر به خلافت، با مردم مشورت کرد!؟
سند این روایات هم کاملاً صحیح است و مشکل سندی ندارد. «محمد بن مفلح مقدسی» در مورد این که ابوبکر در مورد خلافت عمر مشورت کرد یا نکرد؛ میگوید: زمانی که او میخواست عمر را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کند؛ پرسید:
«ما یقول الناس فی استخلافی عمر؟»
مردم درباره اینکه من عمر را خلیفه کنم، چه میگویند؟
«قال کرهه قوم ورضیه آخرون»
عدهای کراهت دارند و عدهای راضی هستند!
«قال الذین کرهوه أکثر أم الذین رضوه؟»
کسانی که راضی هستند بیشتر هستند یا کسانی که کراهت دارند بیشتر هستند؟
«قال بل الذین کرهوه»
کسانی که دوست ندارند بیشتر هستند.
الآداب الشرعية والمنح المرعية، اسم المؤلف: الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام؛ ج 1، ص 71
سپس در اینجا میگوید:
«أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه»
ابوبکر حین موت عمر را به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب کرد.
«فقال الناس تستخلف علینا فظا غلیظا ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ»
مردم گفتند او آدمی هست که الآن آدمی تند و بداخلاق است و اگر به قدرت برسد بداخلاقتر و تندتر خواهدشد.
این همان تعبیری است که در «صحیح مسلم» آمده است:
«یا بن الْخَطَّابِ فلا تَکونَنَّ عَذَابًا علی أَصْحَابِ رسول اللَّهِ»
صحیح مسلم، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ج 3، ص 1696، ح 2154
به این تندی:
«فما تقول لربک إذا لقیته»
تو که این کار را میکنی جواب خدا را چه خواهی داد؟
یعنی مردم اینها را یک جرم نابخشودنی و یک گناه بزرگ برای ابوبکر بهحساب میآوردند و یک مساله عادی نبود؛ بلکه نشانگر اعتراض مردم است. ابوبکر بهجای اینکه برای اعتراض مردم ارزش قائل شود که مشورت نکرده است. در برابر اعتراض تند مردم اینچنین گفت:
«أبربی تخوفوننی»
مرا از خدا میترسانید؟
این عمل او اوج دیکتاتوری است و دیکتاتوری از این بالاتر نمیتوان تصور کرد.
«أقول اللهم استخلفت علیهم خیر خلقک»
من به خدا خواهم گفت که بهترین خلقت را برای مردم خلیفه کردم.
الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، اسم المؤلف: أبو بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی، دار النشر: مکتبة الرشد - الریاض - 1409، الطبعة: الأولی، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ج 7، ص 434، ح 37056
حال سؤال این است: "اگر ملاک افضلیت خیرالخلق است، جناب ابوبکر! شما که به صراحت اعتراف کردید: «وَ لَسْتُ بِخَیرِکمْ وَ عَلِی فِیکم» یا گفتید: «ولیت علیکم و لست بخیرکم» و نسبت به بهترین خلق بودن ایشان اعتراف کردید، اگر ملاک خیرالخلق بودن است ایشان به صراحت گفته است:
«وَ لَسْتُ بِخَیرِکمْ»
که ما این روایت را به طور مفصل بیان کردیم و ندیدم کسی روی این روایت به این صورت تا به حال کار کرده باشد. همچنین در این مصادر وارد شده است:
«اقیلونی فلست بخیر کم»
مرا رها کنید من بهترین شما نیستم.
السير الكبير، اسم المؤلف: محمد بن الحسن الشيباني، دار النشر: معهد المخطوطات - القاهرة، تحقيق : د. صلاح الدين المنجد؛ ج 1، ص 36
همچنین:
«ولیتکم ولست بخیرکم» یا عبارت «إنی قد ولیتکم ولست بخیرکم»
این روایت همچنین در کتاب «الصواعق المحرقة» و «الامامة و السیاسة» وارد شده است.
یا عبارت: «ولیتکم و لست بخیرکم و علی فیکم» که این عبارت در شرح تجریدالاعتقاد علامه قوشچی، صفحه 371 آمده است.
این روایت با عبارتهای مختلف همچنین در «تفسیر آلوسی» و «شرح کبیر» نیز آمده است. خیلی جالب است که آمده است:
«وَقَدْ کانَ خَیرَ النَّاسِ بَعْدَ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلِینَ»
مثل این قضیه است که شخصی میگفت: امام جماعت ما هرشب معراج میرود و در آنجا دستور میگیرد! گفتند: گمان نمیکنیم بعد از پیغمبر کسی به معراج رفته است.
آمدند از امام جماعت در این مورد سؤال کردند و گفتند: "میگویند شما هرشب به معراج میروید؟ او جواب داد: نه!
اما شخصی که ادعا میکرد، گفت: امام جماعت شما دروغ میگوید، او آدم پستی است؛ ما خودمان خبر داریم که خودش هرشب به معراج میرود و برمیگردد!!"
حالا در اینجا هم خود ابوبکر «و لست بخیرکم» را بیان میکند. یعنی خود ابوبکر اعتراف می کند که من بهترین شما نیستم، ولی این بابا میگوید:
«وَقَدْ کانَ خَیرَ النَّاسِ بَعْدَ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلِینَ»
این خیلی جالب است. این قضیه از معماهایی است که هیچ کس نمیتواند حل کند.
همچنین «سرخسی» میگوید:
«لَسْت بِخَیرِ النَّاسِ، إظْهَارًا لِلتَّوَاضُعِ»
شرح السیر الکبیر، المؤلف: محمد بن أحمد بن أبی سهل شمس الأئمة السرخسی (المتوفی: 483 هـ)، الناشر: الشرکة الشرقیة للإعلانات، تاریخ النشر: 1971 م، ج 1، ص 36
می گوید «ابوبکر» با عبارت «لَسْت بِخَیرِ النَّاسِ» خواسته است که تواضع کند!! ما نمیدانیم این چه تواضعی است که در مورد خودش بوده است ولی در مورد «عمر بن خطاب» نبوده است.
روایتی خیلی سنگین در مورد ابوبکر، که هضم آن بسیار مشکل است!
از طرفی «ابوبکر» به صراحت میگوید:
«ما أنا بخیرکم ولقد کنت لمقامی هذا کارها»
من بهترین شما نیستم و حتی از خلافت بدم میآید.
ابوبکر در اینجا یا راست میگوید یا دروغ میگوید؛ اگر راست میگوید که تکلیف مشخص است و اگر دروغ میگوید که آدم دروغگو شایسته خلافت نیست.
«ولوددت أن فیکم من یکفینی»
دوست داشتم درمیان شما کسی بود که خلافت را میگرفت و من رها میشدم.
«أفتظنون أنی أعمل فیکم بسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم»
شما تصور میکنید من میخواهم سنت پیغمبر را در میان شما عمل کنم.
«إذن لا أقوم بها»
من اینچنین توانایی ندارم.
«إن رسول الله صلی الله علیه وسلم کان یعصم بالوحی، وکان معه ملک»
پیغمبر همیشه به برکت وحی همیشه معصوم بود.و فرشته ای با او بود.
به همین دلیل است که شیعه میگوید عصمت شرط امام است. اگر امام معصوم نباشد اینطور میشود که ابوبکر اعتراف میکند:
«وإن لی شیطانا یعترینی»
من یک شیطانی دارم که همیشه متعرض من می شود.
«فإذا غضبت فاجتنبونی»
اگر ملاحظه کردید که من عصبانی هستم از من دور شوید،
«أن لا أؤثر فی أشعارکم»
تا موهای شما را نکنم،
«وأبشارکم»
و با ناخن به شما خراش وارد نکنم.
کنز العمال، الکتاب: کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، المؤلف: علی بن حسام الدین المتقی الهندی، ج 5، ص 590، ح 14050
آیا اینها هم از روی تواضع بوده است؟! دنبال حق گشتن مثل این است که آدم در روز روشن دنبال آفتاب بگردد. اگر ما در بحث امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین یک روایت را داشته باشیم، کافی است و همه چیز روشن میشود!
یکی از آقایان گفته بود که این نشان میدهد که ابوبکر دیوانه بوده است و جنون داشته است. آدمی که عادی باشد نمیگوید: موهای شما را بکنم یا در پوست شما خراش وارد کنم!! آدمی که عصبانی بشود موی طرف مقابل را نمیکند.
حتی چوپان بیابانهای «ریاض» هم این چنین کاری نمیکند که وقتی عصبانی میشود موهای بچه چوپان را بکند یا با چنگ و دندان به پوست او خراش وارد کند. این روایت خیلی سنگین است و هضم آن واقعاً برای من به عنوان یک شیعه مشکل است.
همچنین در روایاتی میگوید: آنها خلافت را از مسیر اصلی آن منحرف کردند و بدعتهایی که گذاشتند که اصلاح آنها امکان پذیر نیست.
در همان خطبه است که ابتدا میگوید: "قبل از من بدعتهایی گذاشتند و اختلافها و انحرافاتی صورت گرفته است که این انحرافات به همین سادگی قابل رفع نیست." در ادامه میگوید: "من اگر خلافت را بپذیرم به حرف احدی گوش نمیدهم."
ما در برنامهٔ «شبکهٔ جهانی ولایت» به این مباحث میرسیم و این انحرافات را مورد بحث قرار میدهیم و خطبهٔ ۱۹۲ را مفصل توضیح خواهیم داد.
حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جایی که میخواهد از نماز «تراویح» منع کند و بدعت بودن آن را عنوان کند، مردم فریاد برمیآورند که: «وا سنت عمراً!» و حتی یک نفر هم نمیگوید: «وا سنت رسول الله!»
در مبحث بعدی عرض خواهم کرد که پس از قتل عثمان چه اتفاقاتی افتاد، زیرا من ندیدم کسی این مبحث را خوب تحلیل کرده باشد.
بعد از قتل عثمان عدهای سراغ «طلحه» رفتند و خواستند او را برای خلیفه شدن بیاورند، عدهای به سراغ «زبیر» رفتند و عده ای هم به سراغ امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفتند که ایشان نپذیرفت.
بعد از عثمان اینطور نبوده است که مستقیماً به سراغ امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیایند. امیرالمؤمنین از مدینه خارج شد و به باغ خود رفت. حتی به نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند و گفتند:
"یا علی! یا خلافت را میپذیری یا باید مثل عثمان کشته شوی."
ملاحظه میکنید که یک مسائلی در تاریخ هست که حتی به گوش ما شیعهها هم به خوبی نرسیده است. من این مسائل را به این جهت عرض میکنم تا روشن شود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) چقدر مظلوم است.
اینکه حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید:
«وَ أَنَا لَکمْ وَزِیراً خَیرٌ لَکمْ مِنِّی أَمِیرا»
من مشاور برای شما باشم بهتر است تا اینکه خلیفه بر شما باشم.
نهج البلاغة (للصبحی صالح)، شریف الرضی، محقق / مصحح: صالح، صبحی، ص 136
باید تمام این قضایا روشن شود که در چند روز پس از قتل عثمان چه اتفاقاتی میافتد. «طلحه» و «زبیر» زمانی که احساس میکنند امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میخواهد خلافت را میپذیرد؛ به باغ ایشان و در خانه امیرالمؤمنین رفتند و به ایشان گفتند:
"ما داریم با شما بیعت میکنیم؛ اما بعد از آن که خلیفه شدی سهم ما فراموش نشود."
در این مورد امیرالمؤمنین تعبیر مشهوری دارد:
«و ما کان بیعتی الا فی المسجد»
بیعت من باید در مسجد صورت بگیرد نه در خانه و باغ و نخلستان.
اگر این موضوعات را کنار هم بگذاریم، مفید خواهد بود. من از دوستان تقاضا دارم که قدر این بحثی که ما کار کردهایم را بدانند.
«علامه امینی» با آن تتبع بزرگ و عظمتی که دارند که من حتی کار «علامه امینی» در «الغدیر» را کرامت و معجزه می دانم؛ اما به این موضوع نپرداخته است. «علامه امینی» با آن تتبعی که داشتند، ظرفیت زیادی برای پرداختن به این موضوع داشتند.
همچنین «مرحوم میرحامد حسین» و «قاضی نورالله شوشتری» و قبل از ایشان هم بزرگوارانی مثل «شیخ مفید» و امثال ایشان یا به علت عدم خطور به ذهن مبارکشان و شاید به علت عدم دسترسی به منابع و کتابها، به این موضوع نپرداختهاند.
امروزه امکانات کامپیوتر نعمت بزرگی برای ما است. بنده معتقدم که علما و فقهای ما در عالم برزخ که ناظر کارهای ما هستند، آرزو میکنند که به دنیا برگردند و با امکانات امروزی برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کار کنند.
همانطوری که مرحوم «محمد تقی جعفری» میگوید: «علامه امینی» را در خواب دیدم که بسیار ناراحت است و به من گفت:" آقای جعفری! ما که به برزخ آمدهایم و کاری از دست مان ساخته نیست؛ شما که در دنیا هستید تا میتوانید برای علی (علیه السلام) کار کنید. این مرد خیلی مظلوم است."
لذا تقاضا داریم که دوستان بیشتر تلاش کنند و روزی دو یا سه ساعت وقتشان را برای کار برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) متمرکز کنند.
خلأهای زیادی در تاریخ داریم که بزرگان ما یا فرصت نکردهاند یا امکانات در اختیارشان نبوده است، دوستان باید این خلأها را پرکنند و حلقههای مفقوده را با هم پیوست دهند.
همچنین «عبدالرزاق صنعانی» که «یحیی بن معین» دربارهٔ او میگوید:
«لو ارتد عبد الرزاق عن الإسلام ما ترکنا حدیثه»
اگر حتی عبدالرزاق از دین مرتد هم بشود، ما روایت او را رد نمیکنیم.
تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1995، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ج 36، ص 192، ذکر من اسمه عبدالرزاق
از قول ابوبکر مینویسد که گفته است:
«فإذا غضبت فاجتنبونی لا أوثر فی اشعارکم ولا أبشارکم»
ابوبکری که میگوید:
«وإن لی شیطانا یعترینی»
المصنف، اسم المؤلف: أبو بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی، دار النشر: المکتب الإسلامی - بیروت - 1403، الطبعة: الثانیة، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ج 11، ص 336، ح 20701
را ما اصلاً توضیح نمیدهیم، بلکه قرآن کریم این عبارت را معنا کرده است و میفرماید:
(إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراک بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء)
و جز این درباره تو نظر نمیدهیم که به نفرین بعضی از خدایان ما دچار بیماری روانی شدهای
سوره هود (11): آیه 54
قرآن این عبارت را معنا کرده است؛ ذکر مطلب همینقدر کافی است و لازم نیست که خیلی مسئله باز شود.
همچنین «ابن تیمیه» این روایت را به عنوان یک امر قطعی و حتمی نقل کرده است و میگوید:
«أن المأثور عنه أنه قال وإن لی شیطانا یعترینی یعنی عند الغضب فإذا اعترانی فاجتنبونی لا أؤثر فی أبشارکم»
منهاج السنة النبویة، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولی، تحقیق: د. محمد رشاد سالم ، ج 8، ص 266، فصل قال الرافضی الأول قول أبی بکر
شاید بیش از چهل مصدر از مصادر اهل سنت این عبارت را از خلیفهٔ اول نقل میکنند. حتی علمای اهل سنت از جمله «باقلانی» که از این قضایا دفاع کردهاند، می گویند:
«وَأَقل أَحْوَال الإِمَام أَن یکون عَاقِلا سلیما من عوارض الشَّیطَان یقَال لَهُم لَیسَ علی وَجه الأَرْض ذُو عقل یری أَن أَبَا بکر کانَ مَجْنُونا ومعترفا فِی هَذَا القَوْل بالصرع وَالْغَلَبَة»
در این عبارت به صراحت بیان شده است که ابوبکر دیوانه بوده است و صرع داشته است؛ گاهی مواقع از حالت عادی خارج میشد. توجیه احمقانهٔ آنها این است که می گویند:
«وَلَو کانَ علی هَذِه الْحَال»
اگر واقعاً ابوبکر مجنون و صرع داشت،
«لما خَفِی أمره علی الصَّحَابَة»
تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، اسم المؤلف: محمد بن الطیب الباقلانی، دار النشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - لبنان - 1407 هـ - 1987 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: عماد الدین أحمد حیدر، ج 1، ص 493، بَاب ذکر مَا یوجب خلع الإِمَام وَسُقُوط فرض طَاعَته
ملاحظه میکنید که بلافاصله صحابه را علم میکنند؛ عمل صحابه برای اینها پیراهن عثمان شده است. هرجا به بن بست میرسند دست به دامن صحابه میشوند؛ گویا عمل صحابه از سیره و قول پیغمبر و سخن الله و قرآن واضحتر و مقبولتر است.
اگر بگوییم خدا در مورد یک موضوعی اینطور گفته است آنها جواب میدهند که صحابه طور دیگری عمل کردهاند. حرف آنها به این معنی است که خدا اشتباه کرده است؟! یا محترمانهتر این است که صحابه از این سخن را اینطور برداشت نداشتهاند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته