2024 April 20 - شنبه 01 ارديبهشت 1403
اگر مراد رسول خدا (ص) از حديث غدير ، ولايت امير مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقيفه به آن احتجاج نشد؟
کد مطلب: ٥٠٣٧ تاریخ انتشار: ١٨ تير ١٤٠١ تعداد بازدید: 12517
پرسمان ولایت » امامت و خلافت
اگر مراد رسول خدا (ص) از حديث غدير ، ولايت امير مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقيفه به آن احتجاج نشد؟

سؤال كننده : موسوي

شبهه :

مطلبي كه بر ما مجهول است اين است كه چرا در اجتماع سقيفه كسي از مهاجر و انصار سخني از حديث غدير با وجود مسلّميت آن به ميان نياورده است .

اگر طرفداران حضرت علي از اين حديث كه از تاريخ صدور آن كمتر از يكسال مي گذشت و بايستي همه كساني كه در حجة الوداع حاضر بودند آن را بخاطر داشته باشند ذكر مي كردند، سرنوشت اسلام طوري ديگر مي شد .

«نعوذ باللّه همه مرتد شدند و حكم پيامبر را ناديده گرفتند و يك نفر نبود كه بگويد پيامبر(ص) در حجة الوداع چنين فرمودند».

خلافت و انتخاب ، عبدالرحمن سليمي ، بخش حقايقي از واقعه ي غدير خم ، ذيل پاسخ اول .

نقد و بررسي :

براي روشن پاسخ اين شبهه ، لازم است كه در ابتدا در باره سقيفه بحث و بررسي شده و به اين سؤال پاسخ دقيق داده شود ، كه انگيزه انصار از جمع شدن در سقيفه چه بوده است ؛ با اين كه آن ها زحمات بسياري براي اسلام كشيده بودند و اگر زحمات آن ها نبود ، قطعاً اسلام به اين آساني به سر منزل مقصود نمي رسيد ؛ اما چه شد كه آن ها نيز فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله را در باره امير مؤمنان عليه السلام به فراموشي سپردند و هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود كه در سقيفه جمع شدند ؟!!

فلسفه تشكيل سقيفه :

به صورت فشرده به چهار عامل مي توان اشاره كرد كه اين گروه از انصار كه از دستور رسول خدا (ص) سرپيچي كردند مي توانند به خاطر آن در سقيفه جمع شده باشند :

1 . آن ها از اين مسأله خبر دار شده بودند كه عده اي از سران مهاجر توطئه هاي خطرناكي طراحي و نقشه هاي شومي براي غصب خلافت در سر مي پرورانند ، و مطمئن شدند كه امامت به امير مؤمنان عليه السلام نخواهد رسيد ، خواستند كه به اعتقاد خودشان اسلام را از دست اين عده نجات داده و خود اداره كشور اسلامي را به عهده بگيرند .

2 . از آن جايي كه گروه انصار در جنگ هاي رسول خدا با قريشان نقش تعيين كننده اي داشتند و بسياري از پهلوانان قريش به دست انصار كشته شده بود ؛ از اين رو آن ها از انتقام قريش مي ترسيدند و با توجه به سابقه اي از آن ها سراغ داشتند ، مي دانستند كه اگر قريش حكومت را به دست بگيرد ، از آن ها انتقام سختي خواهد گرفت ؛ چنانچه بعد از روي كار آمدن قريشيان اين مسأله جامه عمل پوشيد و در قضيه حرّه به صورت كامل ، نمود پيدا كرد .

3 . از زبان رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بودند كه بعد از آن حضرت ظلم هاي زيادي در حق آنان خواهد شد ، به همين دليل در صدد دفع آن برآمده و در حقيقت مي خواستند از اين مسأله پيشگيري نمايند .

4 . انصار براي اسلام زحمات بسياري كشيده بودند و پيشرفت اسلام مديون آن ها بود ؛ در زماني كه عده مسلمانان بسيار اندك بود ، اسلام آوردند و با جان و مال خود رسول خدا را ياري كردند ؛ بنابراين طبيعي است كه آن ها آن ها براي خود اين حق را قائل بودند كه در حكومت آينده اسلام نقش داشته باشند .

حال به بررسي تفصيلي اين چهار مسأله خواهيم پرداخت :

آگاهي انصار از همپيماني و توطئه قريش عليه امير مؤمنان عليه السلام:

انصار متوجه شده بودند كه برخي از قريشيان همپيمان شده اند كه نگذارند بعد از رسول خدا خلافت به امير مؤمنان عليه السلام برسد ؛ لذا تصميم گرفتند كه قبل از عملي شدن نقشه آنان ، دست به كار شوند و خود خلافت را به دست گيرند .

شواهدي بر اين توطئه از كتب اهل سنت :

اين مطلب (توطئه قريش) در كتاب هاي شيعي به صورت مفصل آمده و از آن به صحيفه ملعونه ياد شده است . علماي اهل سنت نيز گوشه هايي از قضيه را نقل كرده اند ؛ چنانچه نسائي در سننش و ابن خزيمه در صحيحش مي نويسند :

أخبرنا محمد بن عُمَرَ بن عَلِيِّ بن مُقَدَّمٍ قال حدثنا يُوسُفُ بن يَعْقُوبَ قال أخبرني التَّيْمِيُّ عن أبي مِجْلَزٍ عن قَيْسِ بنِ عُبَادٍ قال بَيْنَا أنا في الْمَسْجِدِ في الصَّفِّ الْمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِي رَجُلٌ من خَلْفِي جَبْذَةً فَنَحَّانِي وَقَامَ مَقَامِي فَوَاللَّهِ ما عَقَلْتُ صَلَاتِي فلما انْصَرَفَ فإذا هو أُبَيُّ بن كَعْبٍ فقال يا فَتَي لَا يَسُؤْكَ الله إِنَّ هذا عَهْدٌ من النبي صلي الله عليه وسلم إِلَيْنَا أَنْ نَلِيَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فقال هَلَكَ أَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ ثَلَاثًا ثُمَّ قال والله ما عليهم آسَي وَلَكِنْ آسَي علي من أَضَلُّوا قلت يا أَبَا يَعْقُوبَ ما يَعْنِي بِأَهْلِ الْعُقَدِ قال الْأُمَرَاءُ .

المجتبي من السنن ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي (متوفاي303 هـ) ، ج 2 ، ص 88 ، ح808 ، ناشر : مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبدالفتاح أبو غدة .

صحيح ابن خزيمة ، محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري (متوفاي311 هـ) ج 3 ، ص 33 ، ح1573 ، ناشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970 ، تحقيق : د. محمد مصطفي الأعظمي .

از قيس بن عباد روايت شده است كه روزي در مسجد در صف اول نماز بودم ؛ شخصي آمده و من را كشيد و خود جاي من ايستاد ؛ قسم به خدا (از ناراحتي) چيزي از نماز خود نفهميدم ؛ وقتي كه نمازش به پايان رسيد متوجه شدم كه او ابي بن كعب است .

به من گفت : اي جوان ، مبادا از اين كار من اندوهگين شوي ؛ زيرا پيامبر از ما پيمان گرفته بود كه هميشه در صف اول نماز جماعت باشيم .

سپس رو به قبله كرده و گفت : قسم به پروردگار كعبه كه اهل پيمان هلاك شدند !!! و سه مرتبه اين سخن را تكرار كرد . سپس گفت : قسم به خدا من براي ايشان اندوهگين نيستم ؛ براي كساني كه توسط ايشان گمراه شدند اندوهگينم .

از ابايعقوب پرسيدم مقصود وي از اهل پيمان چه كساني است ؟

پاسخ داد : مقصود وي حاكمان است .

امير المؤمنين عليه السلام نيز بارها و بارها از توافق پنهاني قريشيان و به ويژه ابوبكر و عمر پرده برمي داشت و تلاش هاي عمر را براي به خلافت رساندن ابوبكر ، در راستاي همين توافق مي دانست .

احمد بن يحيي بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد :

عن ابن عباس قال: بعث أبو بكر عمرَ بن الخطاب إلي علي رضي الله عنهم حين قعد عن بيعته وقال: ائتني به بأعنف العنف، فلما أتاه، جري بينهما كلام. فقال علي: اجلبْ حلباً لك شطره. والله ما حرصك علي إمارته اليوم إلا ليؤمرك غداً .

أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيي بن جابر البلاذري (متوفاي279هـ) ج 1 ، ص 253 .

... ابن عباس مي گويد : در زمان بيعت ابوبكر زماني كه علي (عليه السلام) با او بيعت نكرد ، ابوبكر عمر بن الخطاب را دنبال ايشان فرستاد و به عمر گفت : علي را به سخت ترين و بدترين وجه ممكن پيش من بياور . در بين راه بين حضرت امير(عليه السلام) و عمر مشاجره اي درگرفت . علي (عليه السلام ) به عمر گفت : شيرخلافت را بدوش ، سهم تو محفوظ است . قسم به خدا حرص و ولع تو براي به حكومت رسيدن ابوبكر به خاطر اينست كه او بعد از خودش تو را به جانشيني برگزيند.

و در روايت ديگر مي نويسد :

عن هشام بن عروة قال : لما بويع عمر قال علي : حلبت حلباً لك شطره ، بايعته عام أول ، وبويع لك العام.

أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيي بن جابر البلاذري (متوفاي279هـ) ج 3 ، ص 416 .

از هشام بن عروه روايت شده است كه وقتي مردم با عمر بيعت كردند علي به او فرمود : شيري را دوشيدي كه مقداري از آن به خودت رسيد ؛ در گذشته تو با او بيعت كردي ، و امروز او براي تو بيعت گرفت .

آگاهي انصار از امكان منع امير مؤمنان عليه السلام از خلافت :

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله ، در موارد بسياري از خدعه و نيرنگ امت در حق امير مؤمنان عليه السلام خبر داده بود و انصار با شنيدن اين سخنان از رسول خدا ، مطمئن شده بودند كه مي توان خلافت را از صاحب اصلي اش گرفت ؛ به همين سبب تصميم گرفتند كه در سقيفه جمع شوند و خليفه را از قوم خود انتخاب كنند .

ما به چند روايت از پيش بيني هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله در اين باره اشاره مي كنيم :

الف : حسادت ها و كينه هاي نهفته در دل قريشيان :

أبو يعلي موصلي در مسندش به نقل از امير المؤمنين عليه السلام مي نويسد :

... قال قلت يا رسول الله ما يبكيك قال ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك إلا من بعدي قال قلت يا رسول الله في سلامة من ديني قال في سلامة من دينك .

مسند أبي يعلي ، أحمد بن علي بن المثني أبو يعلي الموصلي التميمي (متوفاي307هـ) ج 1 ، ص426 ، ناشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : حسين سليم أسد .

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله گريست و صداي گريه اش بلند شد. پرسيدم: علت گريه شما چيست؟ فرمود: علت گريه من، حسادتهايي است كه مردم نسبت تو در دل دارند و آشكار نمي كنند و هنگامي آثار حسادتشان را بروز مي دهند كه من دعوت حق را اجابت كرده ام و در ميان شما نيستم ، علي عليه السلام مي گويد : سؤال كردم : اي فرستاده خدا ! آيا در آن هنگام دين من سالم است ، فرمود : بلي دينت سالم است .

ب : حيله گري امت ، نسبت به امير مؤمنان عليه السلام :

حاكم نيشابوري نيز المستدرك مي نويسد :

عن علي رضي الله عنه قال إن مما عهد إلي النبي صلي الله عليه وسلم أن الأمة ستغدر بي بعده .

از علي عليه السلام نقل شده كه فرمود : از چيزهايي كه رسول خدا (ص) به من فرمود اين است كه : پس از من، مردم با حيله گري با تو رفتار مي كنند .

و بعد از نقل روايت مي گويد :

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

المستدرك علي الصحيحين ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري (متوفاي405 هـ) ج 3 ، ص150 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : مصطفي عبد القادر عطا .

اين حديث سندش صحيح است ؛ ولي بخاري و مسلم نقل نكرده اند .

بنابراين ، طبيعي بود كه انصار با شنيدن اين سخنان از زبان رسول خدا به فكر آينده حكومت باشند و دوست داشته باشند كه حكومت در ميان آن ها بماند ؛ زيرا براي اسلام زحمات زيادي كشيده بودند و نمي توانستند ببينند كه ديگران حكومت اسلامي را به دست گرفته اند .

ترس انصار از قريش :

بي ترديد ، ساكنان مدينه نقش مهمي در پيروزي هاي مسلمانان بر قريشان داشتند و اگر كمك هاي بي دريغ آنان نبود ، شايد به اين زودي رسول خدا موفق به تشكيل حكومت اسلامي نمي شد و اصلاً جنگي بين قريش و مسلمانان اتفاق نمي افتاد تا مسلمانان پيروز شوند ؛ از اين رو انصار از اين مي ترسيدند كه اگر حكومت به دست قريش بيفتد ، انتقام جنگ بدر ، خندق و ... از انصار بگيرد .

آگاهي انصار از تصميم قريش براي ظلم به ايشان :

انصار از زبان گهر بار رسول خدا شنيده بودند كه بعد از آن حضرت قريش ظلم فراواني در حق انصار خواهند كرد . بخاري در صحيحش مي نويسد :

عن هِشَامٍ قال سمعت أَنَسَ بن مَالِكٍ رضي الله عنه يقول قال النبي صلي الله عليه وسلم لِلْأَنْصَارِ إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي أَثَرَةً فَاصْبِرُوا حتي تَلْقَوْنِي وَمَوْعِدُكُمْ الْحَوْضُ

الجامع الصحيح المختصر ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256هـ) ج 3 ، ص 1381 ، ح3582 ، ناشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفي ديب البغا

از انس بن مالك شنيدم كه مي گفت : رسول خدا (ص) به انصار فرمودند : شما بعد از من سختي هايي خواهيد ديد ؛ پس صبر نماييد تا من را ملاقات كنيد و وعده ديدار شما در كنار حوض (كوثر) .

ترس انصار از انتقام قريش در صورت انتخاب خليفه اي قريشي :

حباب بن منذر كه از بزرگان انصار به حساب مي آمد ، در سقيفه به همين نكته اشاره كرده است :

فقام الحباب بن المنذر وكان بدريا فقال منا أمير ومنكم أمير فإنا والله ما ننفس عليكم هذا الأمر ولكنا نخاف أن يليها أقوام قتلنا آباءهم وإخوتهم .

فتح الباري شرح صحيح البخاري ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي (متوفاي852 هـ) ج 12 ، ص 153 ، ناشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب .

حباب بن منذر كه از مسلمانان حاضر در جنگ بدر بود ايستاده و گفت : شخصي از ما امير شود و شخصي از شما ؛ قسم به خدا كه ما در اين كار خود را با شما درگير نمي كنيم اما مي ترسيم كه گروهي كه ما پدران و برادرانشان را كشته ايم به خلافت برسند !!!

چرا در سقيفه به ماجراي غدير احتجاج نشد؟

حال در اين جا به پاسخ اين پرسش مي پردازيم كه چرا در سقيفه به حديث غدير احتجاج نشده است ؟

1 . حاضران در سقيفه ، متخلفان از جيش اسامه بودند:

همانطور كه در كتب تاريخي شيعه و سني به تواتر آمده است رسول خدا (ص) در اواخر عمر شريف خويش به اسامة بن زيد دستور دادند لشكري آماده نمايد و به مسلمانان نيز دستور دادند كه به آن لشكرگاه رفته و تحت امر اسامه آماده حمله به دشمنان اسلام شوند . وي نيروهاي خويش را جمع كرده و در منطقه جرف در سه ميلي مدينه اردوگاه زد .

ابن سعد در اين زمينه مي گويد :

فلما أصبح يوم الخميس عقد لأسامة لواء بيده ثم قال أغز بسم الله في سبيل الله فقاتل من كفر بالله فخرج بلوائه وعقودا فدفعه إلي بريدة بن الحصيب الأسلمي وعسكر بالجرف فلم يبق أحد من وجوه المهاجرين الأولين والأنصار إلا انتدب في تلك الغزوة فيهم أبو بكر الصديق وعمر بن الخطاب وأبو عبيدة بن الجراح وسعد بن أبي وقاص وسعيد بن زيد وقتادة بن النعمان وسلمة بن أسلم بن حريش .

الطبقات الكبري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري (متوفي: 230هـ) ج 2 ، ص 190 ، ناشر : دار صادر - بيروت .

صبح روز پنجشنبه رسول خدا پرچم را به دست اسامه داده و فرمودند با نام خدا در راه خدا جهاد نما و با كفار بجنگ . وي با پرچم خويش بيرون آمده و چند پرچم آماده كرده و آنها را به بريده بن حصيب اسلمي داد و در جرف اردو زد .

هيچ يك از بزرگان مهاجر و انصار باقي نماند مگر آنكه به آن لشگر مأمور شد كه در بين ايشان ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سعد بن ابي وقاص و سعيد بن زيد و قتاده بن نعمان و سملة بن اسلم بن حريش بودند .

اما عده اي از دستور رسول خدا (ص) مخالفت كرده و از اين دستور سرپيچي نمودند ؛ رسول خدا از اين كار خشمگين شده و به نقل علماي شيعه و گروهي از علماي اهل سنت ايشان را لعنت فرمودند :

أنه قال جهزوا جيش أسامة لعن الله من تخلف عنه فقال قوم يجب علينا امتثال أمره واسامة قد برز من المدينة وقال قوم قد اشتد مرض النبي عليه الصلاة والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحالة هذه فنصبر حتي نبصر أي شيء يكون من أمره

الملل والنحل ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني (متوفي: 548هـ) ج 1 ، ص 23 ، ناشر : دار المعرفة - بيروت - 1404 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني .

رسول خدا (ص) فرمودند : لشكر اسامه را تكميل كنيد ؛ خداوند لعنت كند كساني را كه از حضور در اين لشكر امتناع مي كنند ؛ به همين سبب عده اي گفتند بر ما لازم است كه از دستور رسول خدا (ص) اطاعت كرده و اسامه بيرون از مدينه است (ما نيز به او ملحق شويم) و عده اي گفتند : مريضي رسول خدا (ص) سخت شده است ؛ و ما طاقت نداريم كه در اين حال از ايشان دور باشيم ؛ صبر مي كنيم تا ببينيم كار ايشان به كجا مي كشد !!!

شبيه اين مطلب در كتب ذيل آمده است :

كتاب المواقف ، عضد الدين عبد الرحمن بن أحمد الإيجي (متوفي: 756هـ ) ج 3 ، ص 650 ، ناشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : عبد الرحمن عميرة .

شرح نهج البلاغة ، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني(متوفي: 655 هـ) ج 6 ، ص 34 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري .

بنا بر اين طبق اقرار اهل سنت گروهي از صحابه كه با ايمان بوده و از دستورات رسول خدا (ص) اطاعت مي كردند به لشكرگاه اسامه كه در بيرون مدينه بود رفتند و فقط گروهي اندك كه با دستور ايشان كه در واقع دستور خدا بود ، مخالفت كردند در مدينه ماندند .

در نتيجه اولاً : تمامي انصار و آن هايي كه ايمان قلبي به رسول خدا صلي الله عليه وآله داشتند ، اصلاً در سقيفه حضور نداشتند و در جيش اسامه بودند ؛ ثانياً : آن ها كه در سقيفه جمع شده بودند ، كساني بودند كه از فرمان رسول خدا سرپيچي كرده و در مدينه مانده بودند ؛ بنابراين از چنين كساني هرگز نبايد انتظار داشت كه حديث غدير را مطرح و فرمان رسولخدا در روز غدير را به ياد بياورند . اگر آن ها مطيع فرمان رسول خدا بودند ، اصلاً نبايد در مدينه حضور داشته باشند .

2 . تمام وقايع سقيفه نقل نشده است :

بي ترديد كسي نمي تواند به صورت قطعي ادعا كند كه حتماً در سقيفه به حديث غدير احتجاج نشده است ؛ زيرا در طول اين چهارده قرن علماي سني تمام تلاش خود را وقف اين مسأله كرده اند كه آثار ولايت اهل بيت عليهم السلام را از كتاب هاي سني حذف نمايند . و نيز اين مسأله ثابت است كه نقل مشاجرات صحابه از گناهان نابخشودني در مذهب سني است ؛ به طوري كه برخي از آن ها ادعاي اجماع كرده اند كه واجب است تمام آن چه در باره مشاجرات صحابه نقل شده حذف شود . ما به چند اعتراف از علماي سني در اين باره بسنده مي كنيم :

احمد بن حنبل معتقد است كه اگر كسي مشاجرات و درگيري هاي صحابه را نقل كند ، بايد توسط حاكم وقت مجازات شود و اگر توبه نكرد بايد آن قدر در زندان بماند تا بميرد . أبو يعلي در طبقات الحنابله مي نويسد :

ومن الحجة الواضحة الثابتة البينة المعروفة ذكر محاسن أصحاب رسول الله كلهم أجمعين والكف عن ذكر مساويهم والخلاف الذي شجر بينهم ... .

لا يجوز لأحد أن يذكر شيئا من مساويهم ولا يطعن علي أحد منهم بعيب ولا بنقص فمن فعل ذلك فقد وجب علي السلطان تأديبه وعقوبته ليس له أن يعفو عنه بل يعاقبه ويستتيبه فإن تاب قبل منه وإن ثبت عاد عليه بالعقوبة وخلده الحبس حتي يموت أو يتراجع.

طبقات الحنابلة ، محمد بن أبي يعلي أبو الحسين (متوفاي521 هـ) ج 1 ، ص 30 ، ناشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محمد حامد الفقي .

نقل كردن خوبي هاي همه اصحاب رسول خدا و پرهيز از نقل بدي هاي ايشان و درگيري هاي ايشان با دليل واضح و آشكار ، ثابت شده است ...

جايز نيست كسي چيزي از بدي هاي ايشان را نقل كرده و يا بر كسي از ايشان عيب و نقصي بگيرد ؛ و اگر كسي چنين كرد ، بر سلطان لازم است كه او را تاديب و عقوبت كرده و حق بخشيدن وي را ندارد ؛ بلكه بايد او را شكنجه كرده توبه دهند ؛ كه اگر توبه كرد از وي پذيرفته مي شود ؛ اما اگر قبول نكرد دوباره بايد او را شكنجه كرده و حبس ابد نمايند ، تا اينكه بميرد ؛ مگر آنكه از نظر خويش برگردد .

و ابن تيميه حرّاني كتمان مشاجرات صحابه را از مذهب اهل سنت مي داند :

كان من مذاهب أهل السنة الإمساك عما شجر بين الصحابة .

منهاج السنة النبوية ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس (متوفاي728 هـ) ج 4 ، ص 448 ، ناشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم .

پرهيز از نقل درگيري هاي بين صحابه از مذهب اهل سنت بوده است

و از همه مهمتر اين كه محمد بن عبد الوهاب سكوت در برابر مشاجرات صحابه را اجماع اهل سنت دانسته و كسي را در مذمت معاويه چيزي بگويد ، از اين اجماع و در نتيجه از اهل سنت خارج مي داند .

وأجمع أهل السنة علي السكوت عما شَجَر بين الصحابة رضي الله عنهم . ولا يقال فيهم إلا الحسني . فمن تكلم في معاوية أو غيره من الصحابة فقد خرج عن الإجماع .

مختصر السيرة ، محمد بن عبد الوهاب (متوفاي1206 هـ) ج 1 ، ص 322 ، ناشر : مطابع الرياض - الرياض ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : عبد العزيز بن زيد الرومي ، د . محمد بلتاجي ، د . سيد حجاب .

اجماع اهل سنت است كه بايد از نقل درگيري هاي بين صحابه سكوت كرده و در مورد ايشان جز خوبي نگفت ؛ به همين سبب اگر كسي در مورد معاويه يا شخص ديگري سخني بگويد از اين اجماع خارج است !!!

حال با در نظر گرفتن اين سانسور شديد ، آيا توقع بي جايي نيست كه انتظار داشته باشيم اهل سنت تمام وقايع سقيفه را نقل و چيزي هايي را بنويسند كه خلاف اعتقادات آن ها باشد ؟!

پس از كجا معلوم كه در سقيفه به حديث غدير نيز احتجاج شده باشد ؛ اما توسط علماي امانت دار سني محو شده باشد ؟!

3 . طرح غدير ، مخالف فلسفه تشكيل سقيفه :

با توجه به آن چه در باره حاضرين در مدينه در زمان رحلت رسول گرامي اسلام و شركت كنندگان در سقيفه و نيز انگيزه جمع شدن انصار گفتيم ، روشن مي شود كه انصار و مهاجرين ، در سقيفه جمع شده بودند كه شخصي از قوم و قبيله آن ها به خلافت برسد ؛ بنابراين طرح غدير مخالف فلسفه حضور آنان در سقيفه بود و اصل اجتماع آنان را زير سؤال مي برد . اگر آن ها مي خواستند بحث غدير را پيش بكشند ، هرگز در سقيفه جمع نمي شدند .

3 . هيچ يك از ياران امير مؤمنان عليه السلام در سقيفه حضور نداشتند :

امير مؤمنان عليه السلام و هيچ يك از بني هاشم و نيز كساني كه از ياران خاص آن حضرت به حساب مي آمدند ، در سقيفه حضور نداشتند ؛ بلكه يا در جيش اسامه و يا به همراه امير مؤمنان عليه السلام مشغول غسل و كفن رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند . وقتي هيچ يك از آن ها حضور نداشته اند چگونه مي توانسته اند كه به حديث غدير احتجاج نمايند ؟

4 . احتجاج به حديث غدير بعد از سقيفه :

وقتي امير مومنان و گروه معدودي از اصحاب با ايمان ، جسم رسول خدا صلي الله عليه وآله را به خاك سپردند ، و ساير اصحاب كه در لشكرگاه اسامه بودند به مدينه بازگشتند ، در اين هنگام بود كه احتجاجات به حديث غدير شروع شد . ما به چند نمونه اشاره مي كنيم :

الف : انصار مي گفتند : جز با علي (ع) با كسي ديگر بيعت نمي كنيم :

طبق برخي از روايات ، بسياري از مردم در همان سقيفه تأكيد مي كردند كه جز با امير مؤمنان عليه السلام با كس ديگري بيعت نخواهند كرد ؛ ولي پيش دستي عمر باعث شد كه مردم در برابر يك عمل انجام شده قرار بگيرند .

طبري در تاريخش مي نويسد :

فبايعه عمر وبايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبايع إلا عليا .

تاريخ الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير الطبري (متوفاي310 هـ) ج 2 ، ص 233 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت .

پس از آنكه كه عمر با ابوبكر بيعت كرد و گروهي از مردم نيز با او بيعت كردند ، انصار و يا گروهي از ايشان گفتند : تنها با علي بيعت مي كنيم !!!

و ابن أثير مي نويسد :

لما توفي رسول الله اجتمع الأنصار في سقيفة بني ساعدة ليبايعوا سعد بن عبادة فبلغ ذلك أبا بكر فأتاهم ومعه عمر وأبو عبيدة بن الجراح فقال ما هذا فقالوا منا أمير ومنكم أمير فقال أبو بكر منا الأمراء ومنكم الوزراء ثم قال أبو بكر قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين عمر وأبا عبيدة أمين هذه الأمة فقال عمر أيكم يطيب نفسا أن يخلف قدمين قدمهما النبي فبايعه عمر وبايعه الناس .

فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبايع إلا عليا قال وتخلف علي وبنو هاشم والزبير وطلحة عن البيعة وقال الزبير لا أغمد سيفا حتي يبايع علي فقال عمر خذوا سيفه واضربوا به الحجر ثم أتاهم عمر فأخذهم للبيعة .

الكامل في التاريخ ، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني (متوفاي630هـ) ج 2 ، ص 189 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي .

وقتي رسول خدا (ص) از دنيا رفتند انصار در سقيفه بني ساعده جمع شدند تا با سعد بن عبادة بيعت كنند ؛ اين خبر به ابوبكر رسيد و به همراه عمر و ابوعبيده جراح به نزد ايشان آمد و گفت : چه خبر است ؟

در پاسخ گفتند : يكي از ما امير باشد و يكي از شما .

ابوبكر گفت : امير از ما باشد و وزير از شما .

و سپس ابوبكر گفت : من قبول مي كنم كه يكي از اين دو نفر ، عمر و ابوعبيده امين اين امت خليفه شما شود .

عمر گفت : چه كسي مي تواند كسي را كه رسول خدا (ص) آن ها را مقدم كرده است خليفه نكند ؟ عمر با او بيعت كرده و مردم نيز بيعت كردند .

پس از آن انصار يا گروهي از انصار گفتند : تنها با علي بيعت مي كنيم و علي و بني هاشم و زبير و طلحه از بيعت امتناع كردند .

زبير گفت : شمشير خود را در غلاف نمي گذارم تا اينكه با علي بيعت شود .

عمر گفت : شمشير او را بگيريد و آن را به سنگ بزنيد (تا بشكند) ؛ سپس عمر به نزد ايشان آمد تا ايشان را به زور براي بيعت ببرد .

يعقوبي نيز در تاريخش مي نويسد :

وجاء البراء بن عازب فضرب الباب علي بني هاشم وقال يا معشر بني هاشم بويع أبو بكر فقال بعضهم ما كان المسلمون يحدثون حدثا نغيب عنه ونحن أولي بمحمد فقال العباس فعلوها ورب الكعبة .

وكان المهاجرون والأنصار لا يشكون في علي فلما خرجوا من الدار قام الفضل بن العباس وكان لسان قريش فقال يا معشر قريش إنه ما حقت لكم الخلافة بالتمويه ونحن أهلها دونكم وصاحبنا أولي بها منكم .

وقام عتبة بن أبي لهب فقال :

ما كنت أحسب أن الأمر منصرف عن هاشم ثم منها عن أبي الحسن

عن أول الناس إيمانا وسابقة وأعلم الناس بالقرآن والسنن

وآخر الناس عهدا بالنبي ومن جبريل عون له في الغسل والكفن

من فيه ما فيهم لا يمترون به وليس في القوم ما فيه من الحسن

تاريخ اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح اليعقوبي (متوفاي292 هـ) ج 2 ، ص 124 ، ناشر : دار صادر - بيروت .

براء بن عازب به درب خانه بني هاشم آمد و گفت : اي گروه بني هاشم ؛ با ابوبكر بيعت كرده اند ! عده اي از ايشان گفتند : مسلمانان بدون ما كه از بستگان پيامبر هستيم كاري انجام نمي دهند !

عباس (كه به ياد سخنان رسول خدا در مورد غصب حق امير مومنان افتاده بود) گفت : قسم به پروردگار كعبه كه اين كار انجام شده است !

مهاجر و انصار شك نداشتند كه خلافت بايد به علي برسد ؛ وقتي كه از خانه هاي خويش بيرون آمدند فضل بن عباس كه سخنور قريش بود گفت : اي قريشيان ، سزاوار شما نيست كه با نيرنگ خلافت را به دست آوريد ، با اين كه ما شايسته خلافت هستيم و صاحب ما (علي) از شما به اين كار سزاوار تر است .

و عتبة بن ابي لهب ايستاده و گفت :

گمان نمي كردم كه كار از بني هاشم و از ابو الحسن (امير مومنان) گرفته شود

از كسي كه اولين مسلمان است و پيشتاز و دانا ترين مردم به قرآن و سنت ها .

و آخرين كسي كه از پيامبر جدا شد و كسي كه جبريل در غسل و كفن (پيامبر) او را ياري كرد.

كسي كه خصوصيات او (علي) را داشته باشد كسي به (سزاواري او براي خلافت) شك نمي كند و در ميان اين قوم نيكي هاي او نيست .

ب : استدلال فاطمه زهرا سلام الله عليها به حديث غدير :

درست است كه در سقيفه كسي از ياران امير مؤمنان عليه السلام حاضر نبود كه به حديث غدير احتجاج كند و بيعت آن ها را در غدير به ياد مردم بيندازد ، اما بعد از سقيفه در موارد بسياري ، ياران آن حضرت احتجاج كردند ؛ از جمله فاطمه زهرا سلام الله عليها زماني كه حق امير المؤمنين عليه السلام و خودش را غصب شده ديد ، در مسجد رسول خدا آمد و به حديث غدير استناد كرد .

محمد بن عمر اصفهاني از بزرگان اهل سنت است ؛ چنانچه ابن كثير سلفي در البداية والنهاية در باره او مي گويد :

الحافظ الكبير أبو موسي المديني محمد بن عمر بن محمد الأصبهاني الحافظ الموسوي المديني أحد حفاظ الدنيا الرحالين الجوالين له مصنفات عديدة وشرح أحاديث كثيرة رحمه الله .

البداية والنهاية ، إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء (متوفاي774 هـ) ، ج 12 ، ص 318 ، ناشر : مكتبة المعارف - بيروت .

حافظ بزرگ ابوموسي مديني يكي از حافظان دنيا (كساني كه بيش از صد هزار روايـت حفظ هستند) و كساني كه در راه طلب علم سفرهاي بسيار داشته است ؛ وي كتاب هاي بسيار و شروح بسيار بر روايات دارد ، خدا او را رحمت كند .

وي در نزهة المجالس مي نويسد :

حدثتنا فاطمة بنت علي بن موسي الرضي حدثتني فاطمة وزينب وأم كلثوم بنات موسي بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتني فاطمة بنت محمد بن علي حدثتني فاطمة بنت علي بن الحسين حدثتني فاطمة وسكينة ابنتا الحسين بن علي عن أم كلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (ص) عن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه وسلم قالت : أنسيتم قول رسول الله صلي الله عليه وسلم يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه وقوله عليه السلام لعلي أنت مني بمنزلة هارون من موسي عليهما السلام) متفق عليه .

وهذا الحديث مسلسل من وجه آخر وهو أن كل واحده من الفواطم تروي عن عمة لها .

نزهة الحفاظ ، محمد بن عمر الأصبهاني المديني أبو موسي (متوفاي581هـ) ج 1 ، ص 102 ، ناشر : مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت - 1406 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : عبد الرضي محمد عبد المحسن .

... از فاطمه دختر رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند : آيا كلام رسول خدا (ص) در روز غدير خم را كه فرمودند :« هر كس من مولاي اويم علي مولاي اوست » را فراموش كرده ايد ؟ و نيز سخن ايشان را كه به علي گفته اند : تو نسبت به من مانند جايگاه هارون از موسي است ...

و همين روايت را علامه شمس الدين جزري در أسني المطالب نقل مي كند و براي آن اسنادي ديگر نقل مي كند :

أسني المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب كرم الله وجهه ، الإمام الحافظ أبي الخير شمس الدين محمد بن محمد الجزري الشافعي (متوفاي 833هـ) ، ص50 ـ 51 ، تقديم ، تحقيق و تعليق : الدكتور محمد هادي الأميني ، ناشر : مكتبة الإمام امير المؤمنين (ع) العامة ، اصفهان ـ ايران .

5 . استدلال به حديث غدير در كتاب هاي شيعه :

همان طور كه گفته شد ، نبايد انتظار داشته باشيم كه تمام حقائق در كتاب هاي اهل سنت يافت شود ؛ زيرا تمام تلاش آن ها اين بوده است كه آثار ولايت امير مؤمنان عليه السلام را محو نمايند ؛ هرچند كه گوشه هاي از حقائق از زبان برخي از انصار و صديقه شهيده در كتاب هاي آن ها نيز يافت شد . حال در اين جا فقط به يك روايت از كتاب هاي شيعه در اين باره بسنده مي كنيم .

سليم بن قيس هلالي كه از ياران وفادار امير مؤمنان عليه السلام بوده در كتابش ، قضيه استدلال ياران امير المؤمنين و اعتراض آن ها را به سران سقيفه اين گونه بيان مي كند :

دفاع بريده از امير مؤمنان عليه السلام :

فَقَامَ بُرَيْدَةُ فَقَالَ يَا عُمَرُ أَلَسْتُمَا اللَّذَيْنِ قَالَ لَكُمَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله انْطَلِقَا إِلَي عَلِيٍّ فَسَلِّمَا عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقُلْتُمَا أَعَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَأَمْرِ رَسُولِهِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا بُرَيْدَةُ وَلَكِنَّكَ غِبْتَ وَشَهِدْنَا وَالْأَمْرُ يَحْدُثُ بَعْدَهُ الْأَمْرُ فَقَالَ عُمَرُ وَمَا أَنْتَ وَهَذَا يَا بُرَيْدَةُ- وَمَا يُدْخِلُكَ فِي هَذَا فَقَالَ بُرَيْدَةُ وَاللَّهِ لَا سَكَنْتُ فِي بَلْدَةٍ أَنْتُمْ فِيهَا أُمَرَاءُ فَأَمَرَ بِهِ عُمَرُ فَضُرِبَ وَ أُخْرِجَ .

بريده برخاست و گفت : اي عمر ! آيا شما آن دو نفر نيستيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به شما گفت :

«نزد علي برويد و به عنوان امير المؤمنين بر او سلام كنيد»، و شما دو نفر گفتيد : آيا اين از دستور خدا و دستور پيامبرش است ؟ و آن حضرت فرمود : آري .

ابو بكر گفت : اي بريده ! اين جريان درست است ؛ ولي تو غايب شدي و ما حاضر بوديم ، و بعد از هر مسأله اي مسأله ديگري پيش مي آيد ! عمر گفت : اي بريده ! تو را به اين موضوع چه كار است ؟ و چرا در اين مسأله دخالت مي كني ؟ ! بريده گفت : « بخدا قسم در شهري كه شما در آن حكمران باشيد سكونت نخواهم كرد».

عمر دستور داد او را زدند و بيرون كردند!

دفاع سلمان از حق غصب شده امير مؤمنان عليه السلام :

ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ اتَّقِ اللَّهَ وَقُمْ عَنْ هَذَا الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِأَهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ رَغَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَخْتَلِفْ عَلَي هَذِهِ الْأُمَّةِ سَيْفَانِ فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو بَكْرٍ فَأَعَادَ سَلْمَانُ [فَقَالَ ] مِثْلَهَا فَانْتَهَرَهُ عُمَرُ وَقَالَ مَا لَكَ وَ لِهَذَا الْأَمْرِ وَمَا يُدْخِلُكَ فِيمَا هَاهُنَا فَقَالَ مَهْلًا يَا عُمَرُ قُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ عَنْ هَذَا الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِأَهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ وَاللَّهِ خُضْراً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَإِنْ أَبَيْتُمْ لَتَحْلُبُنَّ بِهِ دَماً وَلَيَطْمَعَنَّ فِيهِ الطُّلَقَاءُ وَالطُّرَدَاءُ وَالْمُنَافِقُونَ وَاللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي أَدْفَعُ ضَيْماً أَوْ أُعِزُّ لِلَّهِ دِيناً لَوَضَعْتُ سَيْفِي عَلَي عَاتِقِي ثُمَّ ضَرَبْتُ بِهِ قُدُماً أَتَثِبُونَ عَلَي وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَأَبْشِرُوا بِالْبَلَاءِ وَاقْنَطُوا مِنَ الرَّخَاءِ .

سپس سلمان برخاست و گفت : « اي ابو بكر، از خدا بترس و از اين جايي كه نشسته اي برخيز ، و آن را براي اهلش واگذار كه تا روز قيامت به گوارائي از آن استفاده كنند ، و دو شمشير بر سر اين امت اختلاف نكنند » .

ابو بكر به او پاسخي نداد . سلمان دو باره همان سخن را تكرار كرد . عمر او را كنار زد و گفت : تو را با اين مسأله چكار است ؟ و چرا در مسأله اي كه در اينجا جريان دارد خود را داخل مي كني ؟

سلمان گفت : اي عمر آرام بگير ! اي ابو بكر ! از اين جايي كه نشسته اي برخيز و آن را براي اهلش واگذار تا به خدا قسم به خوشي تا روز قيامت از آن استفاده كنند . و اگر قبول نكنيد از همين طريق خون خواهيد دوشيد و آزادشدگان و طردشدگان و منافقين در خلافت طمع خواهند كرد.

بخدا قسم ! اگر من مي دانستم كه مي توانم ظلمي را دفع كنم يا دين را براي خداوند عزّت دهم شمشيرم را بر دوش مي گذاردم و با شجاعت با آن مي زدم . آيا بر جانشين پيامبر خدا حمله مي كنيد ؟! بشارت باد شما را بر بلا و از آسايش نااميد باشيد .

دفاع ابوذر و مقداد :

ثُمَّ قَامَ أَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَعَمَّارٌ فَقَالُوا لِعَلِيٍّ عليه السلام مَا تَأْمُرُ وَاللَّهِ إِنْ أَمَرْتَنَا لَنَضْرِبَنَّ بِالسَّيْفِ حَتَّي نُقْتَلَ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام كُفُّوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَاذْكُرُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَمَا أَوْصَاكُمْ بِهِ فَكَفُّوا

فَقَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ وَهُوَ جَالِسٌ فَوْقَ الْمِنْبَرِ مَا يُجْلِسُكَ فَوْقَ الْمِنْبَرِ وَهَذَا جَالِسٌ مُحَارِبٌ لَا يَقُومُ [فِينَا] فَيُبَايِعَكَ أَوَ تَأْمُرُ بِهِ فَيُضْرَبَ عُنُقُهُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عليهما السلام قَائِمَانِ عَلَي رَأْسِ عَلِيٍّ عليه السلام فَلَمَّا سَمِعَا مَقَالَةَ عُمَرَ بَكَيَا وَرَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا يَا جَدَّاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَضَمَّهُمَا عَلِيٌّ إِلَي صَدْرِهِ وَقَالَ لَا تَبْكِيَا فَوَ اللَّهِ لَا يَقْدِرَانِ عَلَي قَتْلِ أَبِيكُمَا هُمَا [أَقَلُّ وَ] أَذَلُّ وَأَدْخَرُ مِنْ ذَلِكَ .

سپس ابو ذر و مقداد و عمار بپا خاستند و به علي عليه السّلام عرض كردند : « چه دستور مي دهي ؟ به خدا قسم اگر امر كني آن قدر شمشير مي زنيم تا كشته شويم » .

حضرت فرمود : « خدا شما را رحمت كند ، دست نگهداريد و پيمان پيامبر و آنچه شما را بدان وصيّت كرده به ياد بياوريد » . آنان هم دست نگه داشتند .

سپس در حالي كه ابو بكر بر منبر نشسته بود عمر به او گفت : چطور بالاي منبر نشسته اي در حالي كه اين (مرد) نشسته و با تو روي جنگ دارد و بر نمي خيزد در بين ما با تو بيعت كند ؟ آيا دستور نمي دهي گردنش زده شود ؟!

اين در حالي بود كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام بالاي سر امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده بودند . وقتي سخن عمر را شنيدند گريه كردند و صداي خود را بلند كردند كه : « يا جدّاه ! يا رسول اللَّه ! » .

امير المؤمنين عليه السّلام آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود : گريه نكنيد ، به خدا قسم بر كشتن پدرتان قادر نيستند . اين دو كمتر و ذليل تر و كوچكتر از آن هستند.

دفاع ام ايمن از امير مؤمنان عليه السلام :

وَأَقْبَلَتْ أُمُّ أَيْمَنَ النُّوبِيَّةُ حَاضِنَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه السلام وَأُمُّ سَلَمَةَ فَقَالَتَا يَا عَتِيقُ مَا أَسْرَعَ مَا أَبْدَيْتُمْ حَسَدَكُمْ لِآلِ مُحَمَّدٍ فَأَمَرَ بِهِمَا عُمَرُ أَنْ تُخْرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَقَالَ مَا لَنَا وَلِلنِّسَاءِ .

ام ايمن نوبيّه - كه در كودكي پرستار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده - و نيز امّ سلمه پيش آمده و گفت : اي عتيق ! چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد عليهم السّلام آشكار ساختيد » .

عمر دستور داد آن دو را از مسجد خارج كنند و گفت : « ما را با زنان چه كار است » !

كتاب سليم بن قيس الهلالي (متوفاي 80 هـ) ص 866 ـ 867 ، ناشر : هادي ـ قم ، اول ، 1405 هـ .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)





Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها