2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
نظر شهيد مطهري در باره انتقاد علي عليه السلام از خلافت چيست؟
کد مطلب: ٥٢٥٠ تاریخ انتشار: ١٣ شهریور ١٣٨٦ تعداد بازدید: 4306
پرسمان ولایت » امامت و خلافت
نظر شهيد مطهري در باره انتقاد علي عليه السلام از خلافت چيست؟

پاسخ :

شهيد مطهري مي گويد : «انتقاد علي عليه السلام از خلفاء غيرقابل انكار است ، وطرز انتقاد آن حضرت آموزنده است ، انتقادات علي عليه السلام از خلفاء احساساتي و متعصبانه نيست .

ابن ابي الحديد از يكي از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مي كند كه گفته :

در محضر اسماعيل بن علي حنبلي ، امام حنابله بودم كه مسافري از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود ، اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او پرسيد .

او در ضمن نقل وقايع ، با تأسف زياد جريان انتقادهاي شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مي كرد ، فقيه حنبلي گفت : تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود علي عليه السلام باز كرد ، آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست؟

آيا اين انتقادها راصحيح ودرست بدانيم ، يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم ، و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را؟

اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد ، همين قدر گفت : اين پرسشي است كه خود من هم تا كنون پاسخي براي آن پيدا نكرده ام .

البته شهيد مطهري عبارت ابن ابي الحديد را خيلي محترمانه ترجمه كرده ، بد نيست عين كلمات وي را مرور كنيم :

قال له : يا سيّدي لو شاهدت يوم الزيارة يوم الغدير ، وما يجري عند قبر علي بن أبي طالب من الفضائح والأقوال الشنيعة وسبّ الصحابة جهاراً بأصوات مرتفعة ، من غير مراقبة ولا خيفة ! فقال إسماعيل : أيّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم علي ذلك ، ولا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلك القبر ! فقال ذلك الشخص : ومن صاحب القبر ؟ قال : علي بن أبي طالب ! قال : ياسيّدي ، هو الذي سنّ لهم ذلك؟ وعلّمهم إيّاه؟ وطرقهم إليه؟ قال : نعم واللّه . قال : يا سيّدي فإن كان محقّاً فمالنا أن نتولّي فلاناً وفلاناً ! وإن كان مبطلاً فمالنا نتولّاه ! ينبغي أن نبرأ إمّا منه ، أو منهما .

قال ابن عالية : فقام إسماعيل مسرعاً ، فلبس نعليه ، وقال : لعن اللّه إسماعيل الفاعل ، إن كان يعرف جواب هذه المسألة ، ودخل دار حرمه ، وقمنا نحن وانصرفنا .

شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 9 ص 307 .

آنگاه شهيد مطهري مي نويسد :

انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است :

اول : اينكه او به خوبي مي دانست من از اوشايسته ترم و خلافت جامه اي است كه تنها بر اندام من راست مي آيد ، او با اينكه اين را به خوبي مي دانست چرا دست به چنين اقدامي زد ، من در دوره خلافت ، مانند كسي بودم كه خار درچشم يا استخوان در گلويش بماند :

أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبي قحافة و أنّه يعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحي .

به خدا قسم ، پسر ابو قحافه پيراهن خلافت رابه تن كرد در حالي كه خود مي دانست محور اين آسيا منم .

دوم : اينكه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد ، خصوصاً اينكه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدي كه از اين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند ، كسي كه در شايستگي خود براي اين كار ترديد مي كند و از مردم تقاضا مي نمايد استعفايش را بپذيرند ، چگونه است كه خليفه پس از خود را تعيين مي كند .

واعجبا بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته . . . .

پس از بيان جمله بالا علي عليه السلام شديدترين تعبيراتش را در باره دو خليفه كه ضمناً نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يكديگر است ، بكار مي برد ، مي گويد : «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» . با هم به قوت وشدت ، پستان خلافت را دوشيدند .

انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است ، علاوه بر انتقاد مشتركي كه از او و ابوبكر با جمله «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» شده است ، يك سلسله انتقادات با توجه به خصوصيات روحي و اخلاقي او انجام گرفته است علي عليه السلام دو خصوصيت اخلاقي عمر را انتقاد كرده است :

اول : خشونت وغلظت او ، عمر در اين جهت درست در جهت عكس ابوبكر بود عمر اخلاقاً مردي خشن و درشتخو و پر هيبت و ترسناك بوده است .

ابن أبي الحديد مي گويد : اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند ابن عباس عقيده خود را در باره مسأله «عول» بعد از وفات عمر ابراز داشت ، به او گفتند : چرا قبلاً نمي گفتي؟ گفت : از عمر مي ترسيدم .

«دِرّه عمر» يعني تازيانه او مَثَل بود تا آنجاكه بعد گفتند : «درّة عمر أهيب من سيف حجّاج» يعني تازيانه عمر از

شمشير حجاج مهيب تر بود ، عمر با زنان خشونت بيشتر داشت ، زنان از او مي ترسيدند .

ديگر از خصوصيات روحي عمر كه در كلمات علي عليه السلام مورد انتقاد واقع شده ، شتابزدگي در رأي وعدول از آن و بالنتيجه تناقضگويي او بود ، مكرر رأي صادر مي كرد و بعد به اشتباه خود پي مي برد و اعتراف مي كرد .

امير المؤمنين عليه السلام عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ سخت آن را تأييد مي كند مورد انتقاد قرار مي دهد يعني خشونت زياد او به حدي كه همراهان او از گفتن حقايق بيم داشتند و ديگر شتابزدگي و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهي از اشتباه .

در باره قسمت اول مي فرمايد

فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها ويخشن مسّها . . . فصاحبها كراكب الصعبة إن اشنق لها خرم ، وإن اسلس لها تقحّم .

يعني ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتي خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد ، و تماس با او دشوار بود . . . آنكه مي خواست با او همكاري كند مانند كسي بود كه شتري چموش و سر مست را سوار باشد ، اگر مهارش را محكم بكشد بيني اش را پاره مي كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط مي نمايد .

و در باره شتابزدگي و كثرت اشتباه وسپس عذر خواهي او مي فرمايد :

ويكثر العثار فيها والاعتذار منها

لغزشهايش و سپس پوزشخواهيش از آن لغزشها فراوان بود .

سپس شهيد مطهري در باره جمله هايي كه ضمن خطبه 226 آمده ، مبني بر ستايش حضرت از شخصي تحت عنوان «فلان» كه بعضي از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است كه به جد ، يا به تقيه صادر شده است ، بحث كرده و در پايان فرموده :

جمله هاي بالا ، نه سخن علي است و نه تأييدي از ايشان است نسبت به گوينده اصلي كه زني بوده است ، و سيد رضي كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است

سيري در نهج البلاغه 156 تا 164 .

و نيز در مقدمه كتاب امامت و رهبري مي نويسد : علي عليه السلام از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن خودداري نكرد و آن را با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامي را مانع آن قرار نداد ، خطبه هاي فراواني در نهج البلاغه شاهد اين مدعاست .

شخصاً هيچ پستي را از هيچيك از خلفا نمي پذيرد ، نه فرماندهي جنگ و نه حكومت يك استان و نه امارت الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را ، زيرا قبول يكي از اين پست ها به معناي صرف نظر كردن او از حق مسلم خويش است .

امامت و رهبري 20 و 21 .

ثالثا : چگونه مي شود علي عليه السلام كار آنان را بستايد و حال آنكه در هر خطبه اي ايراد مي نمود بحث حقانيّت و مظلوميت خويش را مطرح مي كرد و مي گفت اگر نيرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبكر وعمر درنگ نمي كردم :

قال أمير المؤمنين عليه السلام في جواب الأشعث بن قيس حين قال : فما يمنعك يابن أبي طالب حين بويع أخو تيم بن مرة ، وأخو بني عدي بن كعب ، وأخو بني اميّة بعدهما أن تقاتل وتضرب بسيفك ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة منذ كنت قدمت العراق إلا وقد قلت فيها قبل أن تنزل عن منبرك : واللّه إني لأولي الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلي اللّه عليه وآله) .

قال عليه السلام : . . . فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرين والأنصار إلا ناشدتهم اللّه في حقّي ودعوتهم إلي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس إلا أربعة رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبير ، ولم يكن معي أحد من أهل بيتي أصول به ولا أقوي به ، أما حمزة فقتل يوم احد ، وأما جعفر فقتل يوم مؤتة ، وبقيت بين جلفين جافيين ذليلين حقيرين عاجزين ، العباس وعقيل ، وكانا قريبي العهد بكفر .

فأكرهوني وقهروني فقلت كما قال هارون لأخيه : ( يابن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني ) فلي بهارون اسوة حسنة ولي بعهد رسول اللّه ( صلي اللّه عليه وآله ) حجة قوية

كتاب سليم بن قيس : 216 الحديث 12 بتحقيق الأنصاري ، الاحتجاج للطبرسي : 449/1 الرقم 104 ، ارشاد القلوب : 3394 ، بحار الانوار ج 29 ص 419 و468 ، مستدرك الوسائل : 76/11 .

ودر جاي ديگر مي فرمايد : اگر چهل نيروي رزمنده در اختيار داشتم براي گرفتن حق خويش قيام مي كردم :

أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ، إني لو وجدت يوم بويع أخو تيم - الذي عيرتني بدخولي في بيعته - أربعين رجلا كلهم علي مثل بصيرة الأربعة الذين قد وجدت ، لما كففت يدي ولناهضت القوم ، ولكن لم أجد خامسا فأمسكت

كتاب سليم بن قيس : 218 ، بحار الانوار ج 29 ص 470 ومستدرك الوسائل : 76/11 .

ودر جاي ديگر مي فرمايد : اگر به اندازه تعداد لشكر طالوت و بدر نيرو داشتم ، شمشير مي كشيدم و ولايت را به مسير اصلي خود بر مي گرداندم :

أما واللّه لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر وهم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتي تؤولوا إلي الحق وتنيبوا للصدق ، فكان أرتق للفتق وآخذ بالرفق

الكافي : ج 8 ص 32 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرين : ج 3 ص 132 .

كوتاه سخن اينكه ، با توجه به سوگندي كه علي عليه السلام ياد مي كند :

أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم

مسألتان في النص علي علي عليه السلام ج 2 ص 27 از شيخ مفيد والاقتصاد ص 209 از شيخ طوسي .

نمي شود باور كرد كه حضرت كار آنان را ستوده و يا به اختيار خود با آنان بيعت نموده و همكاري كرده است .

رابعاً : در قضيه شوراي شش نفره ، سه بار به حضرت پيشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سيره شيخين مطرح مي شود ولي حضرت با قاطعيت تمام رد نموده واعلام مي دارد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو نيازي به ضميمه كردن سيره ديگري نيست :

وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر .

فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه ما استطعت .

فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر .

ثمّ خلا بعلي ، فقال له مثل مقالته الأولي ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا بعثمان ، فقال له مثل المقالة الأولي ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثمّ خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي ، فقال : إنّ كتاب اللّه وسنّة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد .

أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق علي يده

تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162 . ورجوع شود به : شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188 ، ج 9 ص 53 ، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263 ، الفصول في الأصول از جصّاص ، ج 4 ص 55 ، أسد الغابة ج 4 ص 32 ، السقيفة وفدك از جوهري ص 86 ، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930 ، تاريخ الطبري ج 3 ص 297 ، تاريخ ابن خلدون ، ابن خلدون ج 2 ص 126 والشافي في الامامة ج 4 ص 209 .

و نكته جالب اينجاست كه حضرت به عبد الرحمان مي گويد : تو با طرح اين پيشنهاد ، تلاش مي كني كه مرا از خلافت محروم سازي؛ چون بخوبي مي داني كه سيره شيخين مورد تأييد من نيست

أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي

و عاص بن وائل گويد : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصيتي مانند علي با عثمان بيعت كرديد؟

پاسخ مي دهد : گناه من چيست كه سه مرتبه به علي پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولي قبول نكرد . ولي عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت :

عن عاصم عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي اللّه عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي اللّه عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها علي عثمان رضي اللّه عنه فقبلها .

مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75 ، فتح الباري ج 13 ص 170 .

وخامساً : حضرت در خطبه اي كه مرحوم كليني نقل نموده با صراحت عملكرد خلفاي سابق را مورد انتقاد شديد قرار داده و فرموده :

زمامداران قبل از من با پيامبر به مخالفت برخاستند و پيمان حضرت را شكستند و سنتّ او را تغيير دادند بطوري كه اگر بخواهم آنها را اصلاح كنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پيامبر بر گردانم ، تمام ياران من از دور من پراكنده مي شوند جز اندكي از شيعيان من كه آگاهي آنان به امامت من ، از كتاب خدا و سنت رسول گرامي سرچشمه گرفته است . سپس حضرت موارد متعددي از قانون شكني هاي زمامداران قبلي را مي شمارد ، مانند : تغيير مقام ابراهيم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهليت و غصب فدك و . . . :

عملت الولاة قبلي أعمالاً خالفوا فيها رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم متعمدين لخلافه ، ناقضين لعهده ، مغيّرين لسنته ، ولو حملت الناس علي تركها وحولتها إلي مواضعها وإلي ما كانت في عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم لتفرّق عنّي جندي ، حتي أبقي وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب اللّه عزّ وجل وسنّة رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم ، أرأيتم لو أمرت بمقام إبراهيم عليه السلام فرددته إلي الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه ، ورددت فدك إلي ورثة فاطمة عليها السلام ورددت صاع رسول صلي الله عليه و آله و سلم كما كان ، وأمضيت قطائع أقطعها رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم ...

كافي ج 8 ص 59 ، وسائل الشيعة ( آل البيت ) ج 1 ص 457 و ج 8 ص 46 ، الاحتجاج ، ج 1 ص 392 ، بحار الأنوار ج 93 ص 203 ، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 156 .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)





Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها