مذاكره استاد سيد محمد حسيني قزويني با دكتر حمدان از اساتيد بزرگ دانشگاه ام القري
شب 16 ماه مبارك رمضان بعد از نماز مغرب، همراه با تعدادي از دانشجويان دانشگاه امالقري به خوابگاه دانشگاه رفته و پس از مقداري پذيرايي به يكي از مساجد جهت نماز عشاء و نماز تراويح رفتيم. من نماز عشاء را به جماعت خواندم ولي در نماز تراويح شركت نكردم و در يك گوشهاي مشغول قرائت قرآن شدم. پس از اتمام نماز تراويح، حركت كرديم و بر اين تصور بودم كه نزد شيخ محمد بن جميل زينو ميرويم، ولي مرا به منزل آقاي دكتر سعد بن حمدان كه از اساتيد برجسته دانشگاه ام القري است، رفتيم. ايشان از همان ابتدا بسيار گرم گرفت و از ملاقات، اظهار مسرت نمود. از من پرسيد كه: "در ايران چه تدريس ميكنيد؟" گفتم: "در علم رجال و فرق اسلامي تدريس دارم". گفت: "كتب رجالي شيعه مانند: رجال نجاشي و كشي و ... خيلي ضعيف است، اصلا در رابطه با جرح و تعديل روات، مطلبي ذكر نكردهاند". گفتم: "آيا كتاب رجال نجاشي را مطالعه كردهايد؟" گفت: "من كتاب مجمع الرجال قهبايي را دارم، ولي هر چه تفحص كردم نسبت به جرح و تعديل روات و يا ذكر مشايخ و تلاميذ آنان مطلبي نيافتم". گفتم: "اتفاقاً رجال نجاشي و فهرست شيخ طوسي، نسبت به غالب روات جرح و تعديل دارند. و رجال كشي هم كليه احاديث مرتبط به مدح و ذمّ روات را ذكر كرده. ولي شما به كتاب معجم رجال الحديث آيت اللّه خويي مراجعه كنيد كه اقوال تمام رجالييون متقدم را آورده و هرگونه جرح و تعديلي نسبت به روات بوده، ذكر نموده و همه مشايخ (من روي عن) و تلاميذ (من روي عنه) را متذكر شده". گفت: "تاكنون اين كتاب را نشيده و نديدهام".
سخنان تند دكتر حمدان نسبت به شيعه پس از مقداري پذيرايي، شروع به صحبت كرد كه به خلاصهاي از سخنان ايشان، اشاره ميشود: "خداوند براي هدايت بشر پيامبراني إرسال نمود كه با آمدن حضرت محمد(ص) كه دين او كاملترين اديان است، إرسال رسل خاتمه يافت. واين دين كامل، توسط حضرت محمد(ص) كه از نژاد عرب به سوي قوم عرب فرستاده شد، و اگر بهتر از جيل عرب، جيلي بود، پيامبر اسلام(ص) به سوي آن قوم مبعوث ميشد. هذا الجيل ربّاهم اللّه إن لم يكن هذا الجيل خير الجيل لم يكن في العالم خير. وأنزل القرآن عربيّاً ليكون معجزة لأنّه كان أكمل اللغات وأفضل اللغات. و قرآن به زبان عربي نازل شد، و اگر بهتر از زبان عربي زباني بود قرآن به آن زبان نازل ميشد. و پيامبر گرامي(ص) در طول 23 سال هر آنچه كه براي تكامل مردم نياز بود، بيان كرد و از هيچ چيزي دريغ ننمود. مردم بعد از او طبق وظيفه شرعي تشخيص كه دادند، ابوبكر را انتخاب كردند و تمام مسلمين هم با او بيعت نمودند و علي(ع) نيز بعد از 6ماه بيعت نمود. علي(ع) ادعا نكرد كه حق مرا غصب كردند، "ما قال علي بأنّهم غصبوا حقّي" و فاطمه زهرا(س) در رابطه با ارث پدر از ابوبكر چيزي خواست ولي ابوبكر طبق گفتار پيامبر(ص) "نحن معاشر الأنبياء لا نورث" از دادن ارث به او خودداري نمود، ولي فاطمه زهرا(س) از او دلخور شد "وماتت وهي غاضبة علي أبي بكر". ولي شيعه مدعي است كه رسول اكرم(ص) علي(ع) را بعنوان خلافت تعيين نمود، مگر امكانپذير است كه پيامبر(ص) كسي را بعنوان خليفه معين كند و آنهمه صحابه، مخالفت كنند؟ معناي اين حرف اين است كه يعني تمام أصحاب پيامبر اشتباه كردهاند فقط تعدادي شيعه درست ميگويد!!! واينكه: آيه "وبلّغ ما انزل إليك من ربّك" در باره علي(ع) مائدة: 67. نازل شده، از موهومات شيعه است. ما يك روايت صحيح نداريم كه پيامبر(ص) علي(ع) را خليفه خود معرفي كرده باشد. شيعه قائل به تقيه است بطوريكه ميگويد: "من لا تقيّة له لا دين له" و روايتي در كافي نقل كردهاند كه أبو حنيفه وارد بر إمام صادق(ع) شد وإمام دروغ گفت و قسم ياد كرد. و اين بهتان به امام صادق است ما اهل سنت گرچه ما امام نميدانيم ولي فرد موثق و صادق ميدانيم"كان ثقة". و من بر اين عقيده هستم كه نود در صد رواياتي كه در كافي از إمام صادق(ع) نقل شده، دروغ محض است. شيعه معتقد است كه قرآن ناقص است. قرآن را تفسير باطني ميكنند، و معتقدند كه هرچه در قرآن از فضائل و مدايح هست در باره علي(ع) نازل شده و هرچه مذمت و مطاعن هست در حق دشمنان علي(ع) نازل شده. و بقره را تفسير به عائشه ميكنند، و حال آنكه "الطيّبات للطيّبين" دلالت ميكنند كه زنان پيامبر(ع) همه طيّب بودند. "فيستحيل أن تكون زوجته خبيثة". شيعه ادعا نمود بعد از علي(ع) 11 نفر فرزند ايشان بعنوان خليفه انتخاب شدهاند. من در يكي از كتب شيعه ديدم كه همسر إمام حسن عسكري حامله نبود، و از طرف حكومت منزل او را تفتيش كردند و اولادي از او نيافتند و تمام اموال او بين وراث تقسيم شد. پس كي مهدي ظهور ميكند؟ آيا از جبل رضوي و يا از سرداب؟ شما ميگوييد: زمينه ظهور بايد باشد و فعلا كه در ايران حكومت اسلامي تشكيل شده و زمينه ظهور فراهم شده، پس چرا ظهور نميكند؟
اعتراض به سخنان دكتر حمدان پس از پايان سخنان او گفتم: "دكتر! من قبل از شروع به صحبت، چند إشكال نسبت به صحبتهاي شما دارم، مطرح ميكنم و بعد مطالبي را بيان ميكنم". گفت: "بفرماييد!" گفتم: "شما فرموديد: جيل عرب، بهترين جيل عالم است ولي قرآن ميگويد: "لو نزّلناه علي بعض الأعجميّن فقرأه عليهم ما كانوا به مؤمنين". شعراء: 199. قرآن ميگويد: قوم عرب، يك قوم عنود و لجوجي هستند كه اگر قرآن به غير عرب نازل ميشد و بر عربها خوانده ميشد، ايمان نميآوردند. معناي آن چيست؟" گفت: "بايد به تفسير مراجعه كنيم". فورا برخاست و تفسير ابن كثير را آورد و شروع كرد به خواندن و گفت: "در اين تفسير آمده كه اگر بر غيرعرب نازل ميشد و از آنجايي كه قوم عرب بر لغات غير عرب آشنا نبودند، معاني آيات را متوجه نميشدند". گفتم: "پس چگونه بر زبان عربي نازل شده و اقوام غير عرب به او ايمان آوردهاند؟ همانگونه كه فعلاً از لغت عرب به غير عربي تفسير و معني ميشود، اگر به زبان غير عربي هم بود به زبان عربي ترجمه ميكردند". بدون آنكه جوابي بدهد، گفت: "بحث ديگري شروع كنيم اين بحث فائدهاي ندارد". عجز دكتر از پاسخ به آيه بلاغ گفتم: شما گفتيد: اينكه آيه "وبلّغ ما أنزل إليك من ربّك" در باره علي(ع) نازل شده از موهومات شيعه است. و حال آنكه بسياري از علماي اهل سنت تصريح كردهاند كه آيه بلاغ در باره حضرت علي (ع) نازل شده مانند: محمد بن جرير طبري در الامامة صفحه 310". گفت: "اصلاً طبري كتابي به نام الامامة ندارد. يكي از كارهاي شيعه اين است كه بعضي از كتب را كذباً به بعضي از افراد نسبت ميدهد". گفتم: ابن كثير ميگويد: وقد رأيت له كتاباً جمع فيه أحاديث غدير خم في مجلدين ضخمين. البداية والنهاية: 146/11، وقال أيضاً: وقد اعتني بأمر هذا الحديث أبو جعفرمحمد بن جرير الطبري صاحب التفسير والتاريخ فجمع في مجلدين أورد فيهما طرقه وألفاظه. المصدر: 208/5. قال الذهبي في ترجمة الطبري: وحكي عن الفرغاني أنّه قال "وكما بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ! عمل كتاب الفضائل وتكلّم علي تصحيح الحديث ثمّ قال قلت: رأيت مجلّداً من طرق هذا الحديث لابن جرير فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق. تذكرة الحفّاظ 713. قال ابن بطريق: وقد ذكر محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ خبر يوم الغدير وطرقه من خمسة وسبعين طريقاً وأفرد له كتاباً سمّاه كتاب الولاية. العمدة: 157. وقال ابن حجر في ترجمة أمير المؤمنين(ع) والكلام عن حديث الغدير وقد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلّف فيه أضعاف من ذكر (أي ابن عقدة) وصحّحه. تهذيب التهذيب: 339/7. گفتم: "غير از ايشان افراد زيادي نقل كردهاند مانند: سيوطي در الدر المنثور: 298/2، شوكاني در فتح القدير: 60/2، حسكاني در شواهد التنزيل: 249/1، فخر رازي در تفسر كبير: 636/3، نيشابوري در اسباب النزول: 135، عيني در عمدة القاري: 584/8 وابن صباغ مالكي در الفصول المهمّة: 27. گفت: "يكي از اينها نقل كرده و ديگران از او گرفتهاند". فورا برخاست و فتح القدير را آورد و آيه مورد نظر را پيدا كرد و شروع به مطالعه كرد تا رسيد به اين عبارت: "أخرج ابن أبي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية "يا أيّها الرسول بلّغ ماانزل اليك" علي رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم يوم غدير خم، في علي بن أبي طالب رضي اللّه عنه. "وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنّا نقرأ علي عهد رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم "يا أيّها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك إنّ عليّاً مولي المؤمنين". وقتي اين عبارت را خواند مقداري مكث كرد و سپس گفت: "شما چرا اين همه موارد شأن نزول را رها كرديد واين يكي را گرفتيد؟" گفتم: "شما گفتيد: اين از موهومات شيعه است، خواستم ثابت كنم كه اين حرف شما خلاف واقع است". گفت: "من بايد سند اين روايت را بررسي كنم چون نسبت به ابن مردويه بعضي مطالبي هست". گفتم: "لطفاً نتيجه بررسي سند را به ما هم اعلام فرماييد". از اين جريان كه پيش آمد، خيلي ناراحت شد و گفت: "در كتب شيعه تحت عنوان تقيه، مطالبي به دروغ وافتراء به امام صادق(ع) نسبت ميدهند كه از اين افتراء منزه است". گفتم: "دكتر! با همه احترامي كه براي شما قائل هستم ولي سخن شما را بدون مدرك نميپذيرم، اگر مدركي داريد ارائه دهيد تا مورد ملاحظه قرار گيرد". فوراً برخاست به كتابخانه خود رفته و تعدادي اوراق فتوكپي با خود آورد و در يكي از صفحات، اين روايت از كتاب كافي نقل شده بود: علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن يحيي بن أبي عمران ، عن يونس ، عن بكار بن بكر ، عن موسي بن أشيم قال : كنت عند أبي عبد اللّه(ع) فسأله رجل عن آية من كتاب اللّه عزّ وجلّ فأخبره بها، ثمّ دخل عليه داخل فسأله عن تلك الآية فأخبره بخلاف ما أخبر الأوّل، فدخلني من ذلك ما شاء اللّه حتّي كأنّ قلبي يشرح بالسكاكين، فقلت في نفسي: تركت أبا قتادة بالشام لا يخطئ في الواو وشبهه وجئت إلي هذا، يخطئ هذا الخطأ كلّه ، فبينا أنا كذلك إذ دخل عليه آخر فسأله عن تلك الآية فأخبره بخلاف ما أخبرني وأخبر صاحبي، فسكنت نفسي، فعلمت أنّ ذلك منه تقيّة. قال : ثمّ التفت إليّ فقال لي: يا ابن أشيم إنّ اللّه عزّ وجلّ فوّض إلي سليمان بن داود فقال: "هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب" وفوّض إلي نبيّه(ص) فقال: ما آتاكم الرسول فخذوه وما ص: 39. نهاكم عنه فانتهوا، فما فوّض إلي رسول اللّه(ص) فقد فوّضه إلينا. كافي: 265/1. گفتم: "روايت از موسي بن أشيم است و اين راوي ضعيف است". و بلافاصله از طريق كامپيوتر شرح حال وي را از كتب رجال شيعه آوردم و خودش شخصاً مطالعه نمود. و ديد كه در بعضي از كتب مانند رجال ابن داود دارد: "غال، خبيث". رجال ابن داود:281 رقم 523. و معجم الرجال آقاي خويي را نشان دادم و خواند: "إنّ ابن أشيم كان خطابيّاً". گفتم: "ما فرقه خطابيه را مسلمان نميدانيم تا چه رسد كه شيعه بدانيم". با كمال شهامت و صفا، دست خود را بلند نمود و گفت: قبول است ولي در جاي ديگر كافي نيز مطلبي در تقيه آمده". و در اوراق فتوكپي، روايتي كه از جلد 8 كافي نقل شده بود، ولي آدرس صفحه و شماره حديث نداشت كه توسط كامپيوتر صفحه و رقم حديث را پيدا كردم و حديث اين بود: علي ، عن أبيه ، عن الحسن بن علي . عن أبي جعفر الصائغ ، عن محمد بن مسلم قال : دخلت علي أبي عبد اللّه(ع) وعنده أبو حنيفة، فقلت له : جعلت فداك رأيت رؤيا عجيبة فقال لي : يا ابن مسلم هاتها فإنّ العالم بها جالس -وأومأ بيده إلي أبي حنيفة- ، قال : فقلت : رأيت كأنّي دخلت داري وإذا أهلي قد خرجت عليّ فكسرت جوزاً كثيراً ونثرته عليّ ، فتعجّبت من هذه الرؤيا! فقال أبو حنيفة: أنت رجل تخاصم و تجادل لئاماً في مواريث أهلك فبعد نصب شديد تنال حاجتك منها إن شاء اللّه. فقال أبو عبد اللّه(ع) : أصبت واللّه يا أبا حنيفة ! قال: ثمّ خرج أبو حنيفة من عنده ، فقلت : جعلت فداك إنّي كرهت تعبير هذا الناصب! فقال : يا ابن مسلم لا يسؤك اللّه ، فما يواطئ تعبيرهم تعبيرنا ولا تعبيرنا تعبيرهم، وليس التعبير كما عبّره. قال : فقلت له : جعلت فداك فقولك: أصبت وتحلف عليه، وهو مخطئ ؟ قال : نعم، حلفت عليه أنّه أصاب الخطأ. قال : فقلت له : فما تأويلها ؟ قال : يا ابن مسلم إنّك تتمتّع بإمرأة فتعلم بها أهلك فتمزق عليك ثياباً جدداً فإنّ القشر كسوة اللبّ. قال ابن مسلم : فواللّه ما كان بين تعبيره وتصحيح الرؤيا إلّا صبيحة الجمعة، فلمّا كان غداة الجمعة أنا جالس بالباب إذ مرّت بي جارية فأعجبتني فأمرت غلامي فردّها ثمّ أدخلها داري فتمتعت بها، فأحست بي وبها أهلي فدخلت علينا البيت فبادرت الجارية نحو الباب وبقيت أنا فمزقت علي ثياباً جدداً كنت ألبسها في الأعياد .... كافي: 292/8. گفتم: "در آغاز سند علي بن إبراهيم و پدرش إبراهيم بن هاشم، مورد وثوقند و همچنين در آخر سند محمد بن مسلم ثقه است ولي دو نفر كه در وسط سند قرار گرفتهاند، "الحسن بن علي" و "أبو جعفر الصائغ" هر دو مجهول و ضعيف هستند. در باره أبو جعفر الصائغ در جامع الرواة آمده: "ضعيف جدّاً قيل: إنّه غال لايلتفت إليه". جامع الرواة: 92/2. در باره حسن بن علي آقاي خويي ميگويد: "الحسن بن علي هذا مشترك بين جماعة والتمييز إنّما بالراوي والمروي عنه". معجم رجال الحديث: 7/5 رقم 2923. گفت: "قبول است! قبول است!" گفت: "مسأله تقيّه از مسائل اساسي و شعار شيعه است". گفتم: "اتّفاقاً همين امروز در يكي از سيديهاي كامپيوتري كه در مكّه خريده بودم، مطالعه ميكردم، در فتاواي ابن تيميه ديدم كه نوشته اگر كسي وارد مسجدي شد كه إمام جماعت ظالم اقامه جماعت كرده و ميداند كه اگر با وي نماز نخواند از ظلم او در امان نيست، موظف است نماز را با وي به جماعت بخواند و سپس نماز خود را ادا كند. و اين همان تقيهاي است كه شيعه بدان معتقد است، و اگر چنانچه خوفي از ظالم نباشد، تقيه مورد ندارد. و تمام اين دانشجويان همين امشب شاهد بودند كه من نماز عشاء را با إمام جماعت مسجد خواندم ولي چون معتقد به نماز تراويح نبودم، در گوشه مسجد مشغول قرائت قرآن بودم و اين آقايان مشغول نماز تراويح شدند و بعد از اتمام نماز به خدمت شما آمديم". و در ادامه گفتم: شما فرموديد در يكي از كتب شيعه ديدم كه همسر إمام حسن عسكري(ع) حامله نبوده، لطفاً نام كتاب و يا مؤلّف او را بيان كنيد". مقداري فكر كرد و گفت: "ظاهراً مؤلفش موسي بوده". گفتم: "موسي موسوي و نام كتابش "الشيعة والتصحيح" است؟" گفت: "درست است در اين كتاب ديدم". گفتم: "نامبرده نه تنها شيعه نيست، بلكه سني هم نيست، بلكه يك فردي بود كه شرب خمر او و ارتباط او با زنان فاحشه در ايران براي همه روشن بود، سخنان او هيچگونه ارزش ندارد". يكي از دانشجويان گفت: "با چه مدركي؟" گفتم: "تمام روزنامههاي زمان شاه، مملوّ از مدرك اَلواطي اوست و غالب علماء و طلاب او را كاملاً ميشناسند". گفتم: "چرا علي(ع) بعد از 6 ماه با ابوبكر بيعت كرد؟" پاسخ داد: "لم يتخلّف علي إلّا أنّه كان يعتقد أنّ له حقّاً". گفتم: "آيا اين حق، همان حق خلافت نبود؟" گفت: "خير! بلكه تصوّر ميكرد كه او حق رأي دارد. "يعتقد أنّ له رأياً"". گفتم: "پس اين همه احتجاجات و مناشدات علي(ع) بر خلافت چه بود؟" گفت: "اينها مدرك صحيح ندارد". گفتم: "هنوز معتقد هستيد كه يك روايت صحيح در باره خلافت علي(ع) نيست". گفت: "بله!" گفتم: "عين عبارت شما را دوست دارم، بنويسم". گفت: "بنويس: "لا توجد رواية صحيحة أنّ عليّاً هو الخليفة بعد النبي(ص)". گفتم: اكنون فرصت نيست و گرنه، دهها بلكه صدها روايت صحيح در خلافت علي(ع) براي شما ميخواندم، و شما كافي است همين كتاب "المراجعات" كه تقديم ميكنم مطالعه كنيد. بلافاصله برگشت و گفت: "شما تمام مسلمانان غير از شيعه را كافر و نجس ميدانيد". گفتم: "در كداميك از مدارك معتبر شيعي، اين را ديدهايد و يا از كداميك از علماء شنيدهايد؟ گفت: "شيعه معتقد هست كه امامت از اصول دين است، مگر ميشود كسي منكر اصول دين باشد و مسلمان باشد". گفتم: "أوّلاً شيعه اصول دين را "توحيد و نبوت و معاد" ميداند، و"عدل و امامت" را جزء اصول مذهب ميداند. وثانياً: هيچيك از فقهاي شيعه در طول تاريخ، فتوا به كفر و يا نجاست اهل سنت نداده است". گفت: "من ميخواهم مدارك علماء شيعه در اين باره ببينم". گفتم: "اتفاقاً در كامپيوتري كه همراه دارم بيش از دو هزار جلد كتب فقهي و روايي شيعه در آن موجود است. و ميتوانيد كتاب عروة الوثقي را كه دهها نفر از فقهاي شيعه بر او حاشيه دارند ملاحظه كنيد تا روشن شود كه فتاواي فقهاي شيعه بر عدم كفر و عدم نجاست اهل سنت است. علاوه بر اين، در ايران ازدواج ميان شيعه و سنيّ يك كار عادي است كه بهمديكر دختر ميدهند و دختر ميگيرند، و من خيلي از افراد و دوستان را ميشناسم كه مرد شيعه است و همسرش سني است و يا زن شيعه است و مرد سني است، و اين حرف شما خيلي تعجب آور است ومعلوم ميشود كه هيچگونه اطلاعي از فرهنگ شيعه و محيط شيعه نشين نداريد". البته مقداري خجالت كشيد و ديگر حرفي نزد. در اين هنگام يكي از دانشجويان گفت: "سؤالي كه شب گذشته از شيخ محمد جميل زينو كرديد، از دكتر بپرسيد تا جواب خوب بدهد". گفتم: ابن حزم في كتاب المحلي آورده: "بأنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي(ص) وإلقاءه من العقبة في تبوك". ثمّ يقول بأنّ هذا من موضوعات وليد بن جميع وهو ضعيف وهالك. والحال أنّ ارباب الرجال من العامّة وثّقوه كما صرّح بوثاقته العجلي وقال ابن سعد: كان ثقة وله أحاديث. وأورده ابن تاريخ الثقات: 465 رقم 1773. الطبقات: 354/6. حبّان في الثقات. وقد نقل الذهبي وابن أبي حاتم عن أبي عبد اللّه كتاب الثقات: 492/5. بن أحمد بن حنبل قال: قال أبي: ليس به بأس. وعن يحيي بن معين أنّه قال: ثقة وقال أبو حاتم: صالح الحديث. وقال أبو زرعة: لا بأس به الجرح والتعديل: 8/9 رقم 34 وتهذيب الكمال: 35/31. وقال الذهبي: وثّقه أبو نعيم. تاريخ الإسلام: 661/9. وأعجب ما ورد في هذا الباب: ماذكره ابن كثير بأنّ عمر بن الخطّاب قال لحذيفة: أقسمت عليك باللّه أنا منهم؟ قال: لا. ولا أبريء بعدك أحداً. البداية والنهاية: 25/5. گفت: "ابن حزم آدم مورد اعتمادي نيست و نقل او هيچگونه سنديت ندارد". گفتم: "او نقل روايت ميكند". گفت: "علي ايّ حال، نقل او ارزش روايي ندارد". گفتم: "ولي غالب علماء اهل سنّت او را توثيق نموده و حرف او را قبول دارند". گفت: "او معتقد به هيچيك از مذاهب اربعه (حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي) نيست، بلكه او ظاهري مذهب است و حرفش حساب ندارد". در اين هنگام ساعت حدود 3 بعد از نصف شب بود كه جلسه پايان پذيرفت و در آخر جلسه دكتر اصرار كرد كه شما هر سؤالي داريد مكتوب بنويسيد و من جواب را به آدرس شما و يا به فكس شما إرسال ميكنم". و در پايان، هنگام بيرون آمدن از منزل خيلي با محبت بسيار زياد خداحافظي كرد و گفت: "اين منزل من، منزل شما است هر وقتي به مكه آمديد به اينجا بيا و با هم صحبت كنيم". و من پس از برگشتن به هتل سؤالهاي ذيل را نوشتم و توسط آقاي جابر براي ايشان إرسال نمودم.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الأخ الفاضل المحقّق الاستاد سماحة الدكتور أحمد سعد حمدان سلام عليكم أقدّم شكري الوافر إلي سماحتكم كما أقدّم ثنائي العاطر ممّا شاهدت من أخلاقكم الحسنة وإكرامكم الجميل. ولقد استفدت من جنابكم كثيراً وأرجو أن يستمرّ هذا اللقاء ولايكون آخر العهد من زيارتكم. وفي الختام أقدّم إلي سماحتكم بعض الأسئلة، راجئاً أن أزور منكم أجوبة مستدلّة تقنع النفس بها.
ماذا يقول سماحة الاستاد؟ فيما رواه البخاري وغيره بأنّ عدة من الأصحاب يدخلون النار يوم القيامة ويقول رسول اللّه (ص): ياربّ أصحابي! أصحابي! فيقال ماتدري ما أحدثوا بعدك فإنّهم ارتدّوا بعدك علي أعقابهم. هل مضمون هذه الروايات لم تكن مخالفة لوثاقة الأصحاب؟ ماذا تقول فيما ورد من سبّ بعض الأصحاب بعضاً آخر؟ هل يوجب الفسق في السابّ أم لا؟ أو الاجتهاد والخطأ والوصول إلي أجر واحد، يختصّ بالأصحاب أو يعمّ غيرهم من الفقهاء وأصحاب الفتيا؟ ماذا تقول؟ فيما جري علي بعض الأصحاب من الحدّ، هل يوجب ذلك الفسق فيهم أم لا؟ لما ذا؟ ماذا تقول فيمن أمر بقتل عثمان من الاصحاب أو شرك في قتله؟ هل يحكم فيهم بأنّهم اجتهدوا وأخطؤو ولهم أجر واحد أم لا؟ ورد في الروايات المتعدّدة بأنّ النبيّ(ص) قال فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني، و ورد أيضاً بأنّ فاطمة هجرت أو غضبت علي أبي بكر ولم تكلّمه حتّي ماتت. وكما صرّحتم في كلامكم بأنّ فاطمة ماتت وهي غضبان علي أبي بكر؟ هل هذا لا ينافي قوله تعالي إنّ الذين يؤذون اللّه ورسوله .... ورد في الروايات الكثيرة بأنّ النبيّ قال عند موته ائتوني اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً. ومنعه عمر وقال إنّ النبيّ قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه، بحيث أذي رسول اللّه وقال قوموا عنّي. هل يكون عمر أعلم من النبي بمصالح الامّة؟ وهل لا يعلم رسول اللّه بأنّ الكتاب يكفي للناس؟ وهل هذا لم يكن منافياً لقوله تعالي "ما ينطق عن الهوي إن هو إلّا وحي يوحي". وسمعت من سماحتكم بأنّ قوله تعالي "الطيبات للطيّبين" يدلّ علي أنّ عائشة زوجة كانت طيّبة لكون النبيّ من الطيّبين. ماذا يقول سماحة الاستاد في توجيه هذه الآية وما في قوله تعالي "ضرب اللّه مثلا للذين كفروا إمرأة نوح وإمرأة لوط وكانتا تحت عبدين من عبادنا ... وقيل ادخلا النار مع الداخلين" هل نوح النبيّ لم يكن طيّباً وكذلك لوط؟ وقد أشرتم في مطاوي كلامكم: بأني أعتقد أنّ تسعون بالمائة ما في الكافي عن الصادق كذب. وكيف يمكن الوفق بين كلامكم هذا مع ما قال الذهبي: فلو ردّ حديث هؤلاء (الرواة الشيعة) لذهب جملة من الآثار النبويّة وهذه مفسدة بيّنة. ميزان الاعتدال: 56/1 سير اعلام النبلاء: 59/1 تهذيب الكمال: 2 نشكركم لو كنت أزور كلامكم هذا مستدلاً بأدلّة قاطعة قانعة. أبومهدي محمد الحسيني القزويني
بسم اللّه الرحمن الرحيم الأخ الفاضل المحقّق الاستاد سماحة الدكتور أحمد سعد حمدان سلام عليكم أقدّم شكري الوافر إلي سماحتكم كما أقدّم ثنائي العاطر ممّا شاهدت من أخلاقكم الحسنة وإكرامكم الجميل. ولقد استفدت من جنابكم كثيراً وأرجو أن يستمرّ هذا اللقاء ولايكون آخر العهد من زيارتكم. وفي الختام أقدّم إلي سماحتكم بعض الأسئلة، راجئاً أن أزور منكم أجوبة مستدلّة تقنع النفس بها.
ماذا يقول سماحة الاستاد فيما رواه البخاري وغيره بأنّ عدة من الأصحاب يدخلون النار يوم القيامة ويقول رسول اللّه (ص): ياربّ أصحابي! أصحابي! فيقال ماتدري ما أحدثوا بعدك فإنّهم ارتدّوا بعدك علي أعقابهم. هل مضمون هذه الروايات لم يكن مخالفة لوثاقة الأصحاب؟ ماذا تقول ما ورد من سبّ بعض الأصحاب بعضاً آخر؟ هل يوجب الفسق في السابّ أم لا؟ أو الاجتهاد والخطأ والوصول إلي أجر واحد، يختصّ بالأصحاب أو يعمّ غيرهم من الفقهاء وأصحاب الفتيا؟ ماذا تقول فيما جري علي بعض الأصحاب من الحدّ، هل يوجب ذلك الفسق فيهم أم لا؟ لما ذا؟ ماذا تقول فيمن أمر بقتل عثمان من الاصحاب أو شرك في قتله؟ هل يحكم فيهم بأنّهم اجتهدوا وأخطؤو ولهم أجر واحد أم لا؟ ورد في الروايات المتعدّدة بأنّ النبيّ(ص) قال فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني، و ورد أيضاً بأنّ فاطمة هجرت أو غضبت علي أبي بكر ولم تكلّمه حتّي ماتت. وكما صرّحتم في كلامكم بأنّ فاطمة ماتت وهي غضبان علي أبي بكر؟ هل هذا لا ينافي قوله تعالي إنّ الذين يؤذون اللّه ورسوله ... . ورد في الروايات الكثيرة بأنّ النبيّ قال عند موته ائتوني اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً. ومنعه عمر وقال إنّ النبيّ قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه، بحيث أذي رسول اللّه وقال قوموا عنّي. هل يكون عمر أعلم من النبي بمصالح الامّة؟ وهل لا يعلم رسول اللّه بأنّ الكتاب يكفي للناس؟ وهل هذا لم يكن منافياً لقوله تعالي "ما ينطق عن الهوي إن هو إلّا وحي يوحي". وسمعت من سماحتكم بأنّ قوله تعالي "الطيبات للطيّبين" يدلّ علي أنّ عائشة زوجة كانت طيّبة لكون النبيّ من الطيّبين. ماذا يقول سماحة الاستاد في توجيه هذه الآية وما في قوله تعالي "ضرب اللّه مثلا للذين كفروا إمرأة نوح وإمرأة لوط وكانتا تحت عبدين من عبادنا ... وقيل ادخلا النار مع الداخلين" هل نوح النبيّ لم يكن طيّباً وكذلك لوط؟ وقد أشرتم في مطاوي كلامكم: بأني أعتقد أنّ تسعون بالمائة ما في الكافي عن الصادق كذب. وكيف يمكن الوفق بين كلامكم هذا مع ما قال الذهبي: فلو ردّ حديث هؤلاء (الرواة الشيعة) لذهب جملة من الآثار النبويّة وهذه مفسدة بيّنة. ميزان الاعتدال: 56/1 سير اعلام النبلاء: 59/1 تهذيب الكمال: 2 نشكركم لو كنت أزور كلامكم هذا مستدلاً بأدلّة قاطعة قانعة.
أبومهدي محمد الحسيني القزويني
كه در 23 دسامبر مطابق با ذيقعده نامبر پاسخي در 10 صفحه به من فكس كرد.
قلت لأنّ الوهاب اسم لله تعالي، فسرّ من ذالك كثيراً و ضرب يده علي يدي بالشده مع الضحك والسرور. ثمّ سئل عنّي لماذا يقال "ايّاك نعبد" و لا يقال "نعبدك"؟ أجبته بأنّ تقديم المفعول علي الفعل يدلّ علي الحصر. وسرّ أيضاً عن قولي هذا بالشدّة وضرب يده علي يدي وقال بارك اللّه و... . ثم قلت له يا شيخ إنّ عندي بعض الأسئلة اريد أن اسمع منك جواباً لكن بشرط أن لا يتّهمني بالشرك والزندقة؟ فضحك وقال لما ذا اتّهمك بهذا؟ قلت كثيراًمّا، تكلمت مع بعض إخواني السنّي في ايران و خارج ايران لا سيّما في سفري هذا في مدينة المنورّة و سألت منهم أسالة فإذا عجزوا عن الجواب شرعوا بالسبّ والافتراء و الاتّهام بالشرك. كما أنّ في يوم الجمعة الماضية بعد اقامة صلاة العصر في المسجد النبوي، شرع أحد إخواننا من اهل السنّة علي نصيحتي وقال: أوّل ما يجب علي العبد أن يلتزم بالتوحيد ويبرء نفسه عن الشرك بالله تعالي ولكنم مبتلي بالشرك و هذا لا يصح و يجب عليكم اصلاح نفسكم. سألت عنه أيّ عمل شرك شاهدت منّا. قال: التوسل بالرسول هو شرك. و قلت يا أخ ما ذا تقول في إخوة يوسف إذ قالوا لأبيهم "يا أبانا استغفر لنا" هل هذا شرك؟
قال: هذا يختصّ بالحياة أمّا بعد الموت فلايجوز. قلت له: هل الرسول أعظم درجة عند اللّه أم الشهدا؟ قال: إنّ درجة الرسول أعظم عند اللّه من الشهداء قلت ماذا تقول: في قوله تعالي "و لاتقولوا لمن يقتل في سبيل اللّه أمواتاً بل أحياء عند ربّهم يرزقون. قال: هذا حياة برزخيّة. قلت: هل هذه الحياة البرزخيّه تختصّ بالشهداء أو يعمّ جميع العباد. قال: يختص بالشهداء. قلت: ما ذا تقول في قوله تعالي في آل فرعون "يعرضون عليهم النار عشيّاً وغداة" حيئذ عجز عن الجواب بدء بالسبّ و الاهانة و قال أنت مشرك. وقام و ذهب. قال: كيف، هذا غير صحيح و لا يناسب مقال المسلم
أجاب: مأرأيت وماسمعت، ثمّ أمر باحضار كتاب المحلي حتّي ينظر ولكن لم يجدوه في مكتبته. قال: لا شك بأنّ هذه القضيّة كذب ولا يليق بأصحاب رسول اللّه 6.
ثمّ قلت له: بأنّكم بحثتم في كتابكم الذي ارسلتم إلي في موضوع الشفاعة ونقلتم قول عمر بن الخطاب عن البخاري: يا عباس انّا توسلنا برسول اللّه ما رواه البخاري عن أنس رضي الله عنه ان عمر بن الخطاب كان إذا قحطوا استسقي بالعباس بن عبد المطلب فقال اللهم انا كنا نتوسل اليك بنبينا صلي الله عليه وسلم فتسقينا وانا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا. صحيح البخاري: 4/ 209. ثمّ قلتم بأنّ هذه الرواية مختصّة بحياة رسول اللّه وهذا خلاف، لأنّ اطلاق الرواية يشمل حال الحياة والممات ولم تكن في الرواية قرينة تقيّدة بالحياة. أجاب: لم يرو عن أحد من الصحابة بأنّه توسل برسول اللّه بعد حياته. قلت: والموجود في الرواية بأنّ أحد من الصحابة جاء إلي قبر رسول اللّه(ص) وتوسل إليه وحينئذ قال أحد من الحضار لا يوجد من أحد بأنّه قال يارسول اللّه
قلت: روي البيهقي بسنده إلي الأعمش، عن ابن صالح، قال : أصاب الناس قحط في زمن عمر رضي الله عنه، فجاء رجل إلي قبر النبي صلي الله عليه وآله وسلم، فقال: يا رسول الله هلك الناس، استسق لأمتك، فأتاه رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم في المنام، إئت عمر فاقرأه مني السلام، وأخبره أنهم مسقون، وقل له: عليك الكيس. قال: فأتي الرجل عمر فأخبره، فبكي عمر رضي الله عنه، وقال: يا رب ما آلوا إلا ما عجزت عنه. تاريخ دمشق: 346/44 و489/56 الاصابة: 216/6 المصنف لابن أبي شيبة: 482/7، وكنز العمال:431/8. قال الحافظ ابن حجر روي ابن أبي شيبة باسناد صحيح فتح الباري: 412/2. في باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قحطوا. وقال ابن كثير: هذا اسناد صحيح. البداية والنهاية: 105/7. في واقعة سنة ثماني عشرة. قد أمر بإحضار كتاب فتح الباري و البداية ولكن ممّا تكون الطبعة التي أخذت منه متفاوتة مع الطبعة التي كانت في مكتبته لم نجد في الصفحة التي أشرت إليها، قلت وقد أخذت هذا من الكمبيوتر من البرنامج التي هيّأت في مكة المكرمّة ونأتي في الجلسة الآتية الكمبيوتر وأريتكم الباب الذي ذكره ابن حجر وابنكثير.